Rûmi Türkce

Sunday, February 10, 2008



مسابقه‌ي ترجمه‌ي «ني نامه»ي مولوي به زبان تورکی

۲۰ دوندوران, ۱۳۸۶, ۲۲:۰۲
قابل توجه شاعران و مترجمين گرامي :


هفته نامه ي «بهار زنجان »، «مؤسسه ي ايشيق يول »و ماهنامه «بايرام» در راستاي ترويج معارف عرفاني كه امروزه به عنوان زبان مشترك بشري براي رسيدن به صلح و سعادت تلقي مي شود ؛ براي تقويت و شناسايي شاعران و مترجمان تركي نويس در سراسر كشور ، اقدام به بر گزاري سلسله مسابقات ترجمه ي ادبيات كلاسيك از فارسي، عربي ، انگليسي ، به تركي مي نمايد . اولين دوره مسابقه به مناسبت نامگذاري سال ۲۰۰۷ به نام «مولانا»، از سوي يونسكو براي ترجمه¬ي شعر معروف ني نامه ( ۱۸ بيت اول مثنوي معنوي) در نظر گرفته شده است . علاقمندان تا تاريخ ۳۱/۲/۸۷ فرصت دارند كه ترجمه¬هاي خود را به¬ صندوق پستي يا صندوق الكترونيكي ماهنامه «بايرام»ارسال نمايند. به ۳ مورد از بهترين ترجمه ها از سوي برگزار كنندگان اين اقتراح جوايزي اهدا خواهد شد.

همچنين ترجمه هاي برگزيده در بايرام و يا به شكل كتاب با نام صاحب اثر به چاپ خواهد رسيد.

شرايط شركت در مسابقه

۱- شركت براي عموم آزاد است.

۲- با توجه به اين كه در طول تاريخ ترجمه هاي زيادي از « ني نامه» به تركي صورت گرفته است ولي به جز چند مورد اندك نتوانسته اند ترجمه ي كامل و اصيل باشند، لذا لازم است كه ترجمه ها با انتقال روح ني نامه اصالت معنا در شعر فارسي و اصالت موسيقيايي و زبان شناختي و زيبايي شناسي زبان تركي را رعايت نمايند.

۳- رعايت قالب مثنوي ضروري اما در اختيار مترجم است .

۴- آثاررسيده توسط پنج تن از پيشكسوتان شعر ، ترجمه، زبان شناسي و عرفان و ادبيات داوري خواهد شد .

۵- آثار ارسالي حتماً بر روي يك صفحه ي A۴ تايپ و يا به آدرس الكترونيكي بايرام ارسال گردد.

۶- ارسال مشخصات كامل مترجم به همراه تلفن تماس، آدرس محل سكونت ، شغل ، تحصيلات، يك برگ كپي شناسنامه و

يك قطعه عكس ضروري است .

۷- آثار دريافتي عودت داده نخواهد شد.

ماهنامه¬ي « بايرام» ، هفته نامه ي «بهار زنجان» و مؤسسه‌ي« ايشيق يول زنجان ».

صندوق پستي ماهنامه ي «بايرام» زنجان-۱۵۷۷-۴۵۱۳۵
E.mail:bayramzangan@yahoo.com

ني نامه

بشنو ، این ني چون حكايت مي كند

از جدايي ها حكايت مي كند

كز نيستان تا مرا ببريده اند

در نفيرم مرد و زن ناليده اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق

هر كسي كاو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگاري وصل خويش

من به هر جمعيتي نالان شدم

جفت بد حالان و خوش حالان شدم

هر كسي از ظنّ خود شد يار من

از درون من نجست اسرار من

سرّ من از ناله¬ي من دور نيست

ليك چشم و گوش را آن نور نيست

تن ز جان وجان ز تن مستور نيست

ليك كس را ديد جان دستور نيست

آتش است اين بانك ناي و نيست باد

هر كه اين آتش ندارد نيست باد

آتش عشق است كاندر ني فتاد

جوشش عشق است كاندر مي فتاد

ني، حريف هر كه از ياري بريد

پرده¬هايش پرده هاي ما دريد

همچو ني زهري و تر ياقي كه ديد؟

همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد؟

ني حديث راه پر خون مي كند

قصّه هاي عشق مجنون مي كند

محرم اين هوش جز بيهوش نيست

مر زبان را مشتري جز گوش نيست

در غم ما روزها بي گاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روز ها گر رفت، گو: رو باك نيست

تو بمان ، اي آن كه چون تو پاك نيست

هر كه جز ماهي ، ز آبش سير شد

هر كه بي روزي است ، روزش دير شد

در نيابد حال پخته هيچ خام

پس سخن كوتاه بايد والسّلام


www.hbayat.com

Thursday, December 20, 2007

اولو شاعير مولانا


مولانا جلال الدين محمد بن الدين بن حسين الخطيبي آدليم آديله"مولانا"بلخ شهرينين توركلريندن 1207 ميلادي ايلينده دونيايا بلخ شهرينده گوز آچيب و اوشاقليق چاغلاريندا ،آتاسي سلطان بها الدين ولدله ،آناتوليه كوچوب قونيه شهرينده يئرلشيب و ياشايش سوردوروب.آتاسي بويوك عاليم و بويوك صوفيلردنيدي كي سلطان محمد خوارزمشاه دان اينجيديگيندن بلخ شهريندن كوچمگه مجبور قالميشدير.بير نئچه يئري گزديكدن سونرا قونيه شهرينده مسكن توتموش.
جلال الدين ين اورتمنليقيني اوسلنن آتاسي ؛اولدوكدن سونرا،ترمذي آدلي بير بويوك اوستادين تعليمنين قراريندا حلب و دميشق شهرلرينده تحصيل سوردورموشدور.اورنجيليك دونميني بيتيرديكدن سونرا اوزي بير بويوك اورتمن و معليم اولدي.
624 هجري ايلينده "شمس تبريزي"ايله قارشيلاشيب بير بويوك اينقلاب و سئودايا سوروكلنديكدن سونرا چوخلي ماجرادان سونرا شعروشاعيرليقا اوز قويوب دونياسيني عشق يارادماقا آداييب اوزوني اويله يوكسك و يوجه زيرويه اولاشديردي كي دئماق اولار كيمسه اونون يارادديجيليقينا اولاشا بيلمميش.اونا تاي هيچ كيمسه اوندان اونجه و سونرا بويله سينه عشق و سئوداني آنلاديب ؛سوزلريله بيرناخيش تك چيزمميش ،كيمسه مولانا تك گوي قوبسينه بويله عشق سوزيله يئرده كي اوركلري ياخين ائدمييب؛بويلسي بير يوجه تخت قوراماميش دير.
آدليم مولانايا گوره هرنه يازيلا گئنه آز سايلا بيلر،بويوك قلملر و باشاريلي يازارلار بو ساحده باشارسيز قالاركن بيزيم حديميزه دوشمز كي بو كونودا قلم ووروب و بويوك شاعيردن سوز يازاق و اوني آنلادماقا چاليشاق.
مولانانين فارسجا شعرلرينه راجع بوگونه قدر چوخلي معظم اوستادلارو تدقيقات چيلار و يازارلار چوخلي كيتابلار و مقاله لر و بيتكلر يازيبلار.اما تاسف بودوركي مولانانين توركجه و تورك يازديقلارينا گوره بوگونه دك چوخ آز و هيچ قدر سايلان يازي اوزليكله ايراندا يازي و چاليشما واردي.
بيلديگميز بودور كي مولانانين بير بويوك تورك ديواني واريميمش كي چوخلي تاسفله بيزيم الميزه چاتماييب و يادا بوگونه جان الده ائديلمييب.تكجه بو بويوك ديواندان بير نئچه غزل و پارچا و بير بيتي قالمادادير كي بونلاردا بير چوخ قيسقانج و غرضلي يازيچينين طرفيندن يا اينكار ائديليب و يادا باشدوشميرك آرادان گئديب ؛الده اولان بير نئچه يازيدا گرچه فارسجا ديوانندا يئر آليبدير.اوررنك اوچون اوستاد" فروزانفر"ين طرفيندن هيچ بير تدقيق و قارشيق اوزده يازليب .
بورابويوك اوستاد دوكتور ح.محمد زاده صديق"دوزگون"ون ديرلي كتابي ايله بيزلري مولاناني تورك دونياسين تانتديقندان اوچون،سايگي گوستررك ؛او يوجه اوستادا مينت دارليقلارميزي ايلتيريك.(سيري در اشعار تركي مكتب مولويه)
مولانانين تورك ياراديجيليقي ايلك ايزلريندن آذربايجانين "غريبي"آدلي يازار طرفيندن "مجالس شعراي روم"آدلي كيتابيندا گورمك مومكوندور:
«...اعلم المحققين و افضل العارفين ؛فريد المله والدين مولانا جلال الدين قدس سره دورور كه عجم ولايت لرينده "ملاي روم"و روم اقليمينده "مولانا خونكار"دئوم ايله مشهورومعروفدور.
اولدورور سر دفتر اهل كتاب سر گفتاريندا عاحزدير فهوم
قرمان ولايتينده و قونيه شهرينده ئاقع اولموشدور و مرقد پرنورلار همان آندادير.مولويلرخانقاهي و مواليلر زيارتگاهدير...... بو مختصر اول طوطي شكرستان حقيقت اسم شريفي ايله قيليندي.....
و توركي اشعاريندان بو مطلع و حسن مطلع دوازده امام ع اوصافين يازديغي بندلرندير:
اولار كيم بنده ي خاص خدادير
محب خاندان مصطفادير
حقيقت كعبه سينين قبله گاهي
امام و پيشواميز مرتضادير...
وبو بيت داخي درويشلر پندي ايچون اول بولبول گلستان ارم نطق جانبخشيندن واردير كه اهل گفتار اشعارلرينه بو بيت ايله رونق وئريب ،ترجيع بند قيلميشلاردير:
دينمه،كوزت،باقما،چاپار بوشمه هئچ رند جهان اول،يوري دوقونما كئچ»
غريبيدن باشقا بير چوخ شاعيرده مولانادان سونراكي دونملرده بو بويوك و يوجه شاعيره بيرچوخ نظيره و تضميين و استيقبال دئريك بو شاعيرين شعرلرينه قارشيلق وئرميشلر.حتي عثمانلي سراينين شاعيرلريده بو شاعيرين توركجه شعرلرينه نظيرلر و ايستيقباللاري اولموشدور.
بير چوخ تدقيقاچي طرفيندن مولانانين سويي و نيژادي اوزرينده تدقيق اپارانلار چاليشيبلار كي بواولو شاعيرين سويوني توركجه يوخ تاجيك (فارس)اولدوقوني بيلديرسينلر نيسه كي شاعيرين اوزي دئديگي كيمي و بير چوخ شعرينده ن آنلاشيلديگي كيمي مولانا اوزون تاجيك يوخ بلكه تورك بيلديريب:
بيگانه مي گوئيد مرا زين كويم
درشهر شما خانه ي خود مي جويم
دشمن نيم ارچند كه دشمن رويم
اصلم ترك است اگر چه هندي گويم
گورونديگي كيمي شاعير اوزون تورك بيلديريب ،بيرچوخ شعرده شاعير آچيقجا تورك بيلديگي و تورك اولدوقونودا اثباتلاميش:
خمش كن كز ملامت او بدان ماندكه مي گويد
زبان تو نمي دانم؛كه من تركم ،تو هندوئي
***********************************
تركي همه تركي كند،تاجيك تاجيكي كند
من ساعتي تركي شوم ،يك لحظه تاجيكي كنم
***********************************
من كجا شعر از كجا ليكن بمن در مي دهد
آن يكي تركي كه آيد گويدم"هي كيم سن "
***********************************
اي شاه تو تركي ؛عجم وار چرائي؟
تو جان و جهاني تو و بيمار چرائي؟
**********************************
اي ترك چرا بزلف چون هندوئي
روي رخ و زنگي خط و پرچين موئي
نتوان دل خود را بخطا كم كردن
ترسم كه تو تركي و بتركي گوئي
********************************
بونلاردان ان اونملي اولان و مولانانين تورك اولدوقوني ثبوتلايان مولانانين اولادلاري و عايله سنين تورك اولدوقلاريدير .مولانانين اوغلي "سلطان ولد"ين بير نئچه فارسجا ديواني اولدوقي حالده ايكي تورك ديواني "ابتدانامه"و"ربابانامه "آدلي اثريده الددير كي شاعيرين تورك اولدوقوني گوسترن ان ديرلي بيتكلردن سايلير.و تورك ديلينده چوخ اونملي و ديرلي يئري واردير.
بوندان باشقا ان كسين كانيت و سند" شمس تبريزينين" توركلوقدور كي مولانا اوني بوتون ديوانيندا دال - به -دال شعرلرينده گورسدميشدير.شمس تبريزلي بيلديگميز كيمي قبچاق توركلريندن و تبريزين اوز دوغما يوردو اولاراك بو شهردن مولانايله گورشوب اوندا بير بويوك اينقلاب يارادان و مولاناني عشق و سئودايا و ان يوكسك مقامه چاتديران كس مولانانين دئديگي كيمي تورك ائللريندن و بير توركيدي:
زهي بزم خداوندي؛زهي مي هاي شاهانه
زهي يغما كه مي آرد شه قبچاق تركانه
************************************
شمس تبريزي شاه تركان است رو به صحرا كه شه بخرگه نيست
************************************
آن سرخ قبايي كه چو مه بر آمد
امسال درين خرقه زنگار در آمد
آن ترك كه آن سال بيغماي بديدي
آنست كه امسال عرب واربرآمد
************************************
زه تركستان آن دنيا بنه تركان زيبا روي
بهندوستان آب و گل بامر شهريار آمد
***********************************
مولانا حتا بير چوخ يئرده شمس تبريزيله دانيشيقلاريندا توركجه اولدوقوني اچيقجا ايشارت ايلميش :
بطلح آمد آن ترك تند عربده كن
گرفت دست مرا گفت"تك ليقلا يئرليغسن"+
سوال كردم ار چرخ و گردش گز او
گزيد لب كه رها كن حديث بي سر و بن
بگفتمش كه چرا مي كند چنين گردش
بگفت هيزم تونيست بي صداع توتن+
+ ديواندا شمس:تكري ير ليغسن
+ ديوان شمس :دتن
*********************************
آن ترك سلامم كند و گويد "كيم سن"
گويم كه "خمش كن كه نه كي دانم ني بي"(بيگ)
*********************************
تركان پري چهره تك عزم سفر كردند
يك يك بسوي قيشلاق+ از غارت بيگانه
+ديوان شمس:قشلق
*********************************
هست سماع ما نظرهست سماع او بتر
ليك نداند اي پسر ترك زبان ارمني
**********************************
قاباقجادا دئدگميز كيمي مولانا بير چوخ دفعه اوزون تورك آدلاندريب و اوزوني تورك بيلديريب:
من ترك و سر مستم تركانه سلح بستم
درده شدم و گفتم سالار سلام عليك
********************************
چه رومي چهرگان دارم چه تركان نهان دارم
چه عيبست ارهلاوورا نمي دانم نمي دانم
هلاوورا بپرس آخر ازان تركان حيران كن
كزان حيران هلاوورا نمي دانم نمي دانم
رها كن حرف هندو را ببين تركان معني را
من آن تركم كه هندو را نمي دانم نمي دانم
********************************
گه تركم و گه هندو گه رومي گه زنگي ا
ز نقش تو است اي جان اقرارم و آنكارم
*********************************
ترك توئي زه هندوان چهره ترك كم طلب
زانكه نداد هندورا صورت ترك تانگري
**********************************
بر ترك ظن بد مبر و متهم مكن
مستيز همچو هند و بشتاب همرها
***********************************
مولاناني ديوانيندا بو گون ان آز 200 بيت اصيل و دوزگون تورك شعربولونماقدادير ؛بو آرادا ديوانلارنين بير چوخ يئرينده ده چوخلي توركجه سوزجوك بولماق ممكوندور.ايشلنيلن توركجه سوزجوكلري اصيل بيرتورك اولمايان ادامين طرفيندن ايشلديلمكلري چوخ چتين و ممكونسوز گورنور نيه كي بوسوزلرين چوخي اسكي توركجه ديليندن اولدوقلارينا گوره باشاريكلي بير تورك طرفيندن ايشلديلمگي ممكوندور.
يازار:علي.ب.تورك turkbaris2003@yahoo.com

Sunday, December 16, 2007




مولانا جلال الدین محمد بلخی تورک

شاید امروز از هرکسی که در ایران زندگی می کند بپرسید که مولوی اهل کجا بود ودر کجا زندگی می کرد پاسخ خواهد داد که بله او یک شاعر ایرانی و پارسی گوی بوده و تمام عمر خود را در ایران سپری کرده و تمام اشعارش نیز به زبان فارسی می باشد و فقط در اواخر عمرش گذرش به قونیه (در ترکیه) افتاده و همان جا در سن 68 سالگی نیز فوت کرده است.

اما اگر بخواهیم زندگی مولوی را بررسی کنیم خواهیم دید که او در شهر بلخ دیده به جهان گشوده که متاسفانه یا خوشبختانه این شهر جزو ایران امروزی نمی باشد و در ان موقع به دلیل حملات مغول به ناچار این شهر را ترک می کند و بدین ترتیب او برای رسیدن به مقصد خود یعنی شهر قونیه باید از ایران امروزی گذر می کرد.

مولانا بعد از ان تقریبا تمام عمر خود را در قونیه سپری می کند و همچنین به ملای رومی نیز شهرت می یابد.

مولانا جلال الدین محمد بلخی تورک که (در ایران واژه ی تورک حذف شده)دارای اثاری به نظم و نثر می باشد. این اثار از برجسته ترین اثار زبان فارسی می باشند. البته این اثار دارای محدودیت هایی هستند به طوری که نسخه خطی وچاپی این اثار دارای تفاوت هایی می باشند.

حال سوالی که پیش می اید این است که ایا مردم تورک زبان باید ناراحت باشند که شاعر تورک زبان اثاری به این برجستگی و عظمت به زبان فارسی گماشته یا مردم پارسی گوی که شاعری بیگانه این لطف را در حق انان کرده و از زبان فارسی برای اشعارش استفاده کرده است؟

به هر حال چند بیت ملمع (شعر دو زبانه)مولوی به زبان تورکی و فارسی:

داني كه من به عالم يالقيز سني سئورمن
چون در برم نيايي اندر غمت اولر من

من يار با وفايم بر من جفا ئيلور سان
گر تو مرا نخواهي من خود سني ديلر من

روي چو ماه داري من شاد دل از انم
از ان شكر لبانت بير ائو پكنگ ديلر من

تو همچو شير مستي داني قانيم ايچرسن
من چون سگان كويت دنبال تو گزر من

فرماي غمزه ات را تا خون من بريزد
ور ني سنين اليندن من يارغويا بارير من

هر دم به خشم كويي بارغيل منيم قانيمدان
من روي سخت كرده نزديك تو دورور من

روزي نشست خواهم يالقيز سنين قاتيندا
هم سن چاخير ايچرسن هم من قوپوز چالار من

روزي كه من نبينم ان روي همچو ماهت
جانانشان كويت از هر كسي سورور من

ماهي چو شمس تبريز غيبت نمود گفتند
از ديگري نپرسيد من سويله رم ارار من

همچنین اسرار مولانا به تورک بودن خود را در این شعر می بینید:

بيگانه مگوييد مرا از اين كويم
در شهر شما خانه خود مي جويم

دشمن نيم ار چند كه دشمن رويم
اصلم ترك است اگر چه هندي گويم (... اگر چه دري گويم)


در بیان رشادت و جوانمردی ترکان:


ترك ان بود كز بيم او ده از خراج ايمن شود
ترك ان نباشد كز طمع سيلي هر قوتسوز خورد

يك حمله و يك حمله كامد شب تاريكي
تركي كن و چستي كن نه نرمي وتاجيكي

و در اخر به یاد مولانا جلال الدین محمد بلخی تورک:

ماه است نمي دانم خورشيد رخت يا نه
بو ايريليق اودونا نئجه جيگريم يا نه؟



+ نوشته شده در هفدهم مهر 1386ساعت توسط اذربایجان اوغلو





Saturday, December 15, 2007



پيران خراسان- خوراسان اره نلرى: شيخ عزالدين حسن اوغلو اسفراينى(1260-؟)
سؤزوموز


شاعر و متصوف بزرگ ترك٫ "شيخ عزالدين اسفراينى خراسانى" متخلص به "حسن اوغلو" در تذكره هاى قديمى و نيز تاريخ ادبيات آزربايجان از موقعيتى استثنايى برخوردار است. او به عنوان پيشگام و يكى از مهمترين شعرايى كه به زبان تركى آزربايجانى سروده اند پذيرفته شده است.


تاريخ تركى ادبى در خراسان٫ ايران٫ آزربايجان و تركيه همه با اشعار شعراى ترك خراسان شروع مىشود. اولين شعراى تركى گوى در آزربايجان حسن اوغلو و در آنادولو خواجه دخانى هر دو از تركهاى خراسان ميباشند. موقعيت اين دو در ادبيات تركى بسان موقعيت حنظله بادغيسى و ابوشكور بلخى.... نخستين شاعران فارسى سرا (از افغانستان امروزى) است.


حسن اوغلو اسفراينى٫ متولد شهر ترك نشين اسفراين در خراسان در اواخر قرن 1۲ ميلادى بوده و از تركان خراسان است. اين صوفى حروفى كه شرح حال او در تذكره الشعراى دولتشاه سمرقندى آمده٫ به سال 1260 ميلادى فوت نموده است. حسن اوغلو در عالم طريقت مريد "شيخ جمال الدين ذاكر" بود (بانى دين - مذهب آزربايجانى حروفى٫ "فضل الله نعيمى تبريزى" است). اين خود نشان ميدهد كه محتملا او در سالهاى پايانى قرن ۱۲ ميلادى بدنيا آمده است.


وى در اشعار تركى خويش مخلص "حسن اوغلو" و در اشعار فارسى "پور حسن" را بكار برده است. اشعار حسن اوغلو در خاورميانه حتى شمال آفريقا بسيار رايج بوده است. غزل او در مدت كمى در بين تركان آزربايجان٫ آناتولى و مصر محبوبيت يافته و شعرايى مانند "سيف سرايى" شاعر قپچاقى دربار دولت تركى مملوك مصر در قرن ۱۴ ميلادى و "احمد داعى" در قرن ۱۵ ميلادى در آناتولى بر آن نظيره نوشته اند. حسن اوغلو داراى ديوان شعرى به زبانهاى تركى و فارسى بوده كه متاسفانه به روزگار ما نرسيده و امروزه از سروده هاى وى تنها سه غزل تركى و يك شعر فارسى در دست است. (از اينها دو غزل٫ توسط تذكره نويسهاى قپچاقى حفظ شده است. برخى قطعات تركى در "تذكره عاشق چلبى" نيز به وى نسبت داده ميشود). از آنجاييكه زبان شعرى وى روان٫ با صلابت و متكامل است گمان نميرود كه اين سروده ها نخستين نمونه و تجربه هاى شعرى در زبان تركى (آزربايجانى) باشند. با اينهمه به سبب آنكه فعلا آثار قديميترى به زبان ادبى تركى آزربايجانى در دست نيست٫ سروده هاى حسن اوغلو به عنوان نخستين نمونه هاى زبان ادبى و نظم تركى آزربايجانى و خود وى نيز به عنوان نخستين شاعرى كه به زبان ملى تركى آزربايجاني شعر سروده است پذيرفته ميشود.


اسفراين امروز: تركها كه بزرگترين گروه قومى شمال استان خراسان را تشكيل ميدهند در اين ناحيه در شهرها و روستاهاى تماما ترك نشين و يا آميخته با ديگر گروههاى قومى زندگى ميكنند. اسفراين نيز يكى از اين شهرهاى خراسان است كه على رغم همسان سازى و فارس سازى گسترده تركان اين خطه٫ اكنون نيز اقلا يك سوم از جمعيتش را تركها تشكيل ميدهد (دو سوم بقيه مركب از كردها و فارسهاست). معمول است كه لهجه تركهاى اين نواحى كه بيشتر در اسفراين٫ صفى آباد و بام و ....سكونت دارند به شكل زيرگروه "جنوب-غربى" لهجه هاى "تركى خراسانى" ناميده شود. تركى خراسانى و تركى آزربايجانى امروزه دو گروه لهجه هاى عمده زبان تركى را تشكيل ميدهند.


بسيار بجا خواهد بود كه هنرمندان و خادمين فرهنگى و ادبى تركهاى ايران٫ بويژه تركهاى خراسان و آزربايجان٫ حتى دولتين ايران و آزربايجان٫ براى گراميداشت حسن اوغلو و يادبود خدمت وى به زبان٫ ادبيات و فرهنگ تركى٫ آزربايجان و ايران٫ همه ساله مراسم يادبودى برگزار ويا حتى مجتمع-انجمنى در شهر اسفراين بنام وى تاسيس نمايند. برپا ساختن تنديس وى در اسفراين و يا حتى تخصيص روزى به نام وى جهت روز ملى شعر تركى نيز ميتواند انديشيده شود.


در زير سه نخستين غزل شناخته شده به زبان تركى آزربايجاني٫ يادگار حسن اوغلو تقديم ميشود:


-----------------------------------
بيريمينجى غزل- غزل اولBiriminci qəzəl


عجب! بيلسه م منى شئيدا قيلان كيم؟Əcəb! bilsəm məni şeyda qılan kim?
منه بو عئشق اودون پئيدا قيلان كيم؟Mənə bu eşq odun peyda qılan kim?


عجبله ره م٫ عجب قالديم ايلاهى!Əcəblərəm, əcəb qaldım ilahi
ايمان اهلين دؤنوب٫ ترسا قيلان كيم؟İman əhlin dönüb, tərsa qılan kim?


قاميشدان شككر-و داشدان جواهير٫Qamışdan şəkkər-o daşdan cəvahir
آغاجدان دانه –يى خورما قيلان كيم؟Ağacdan danə-yi xurma qılan kim?


تنيم يئتميش ايكى دورلو داماردير٫Tənim yetmiş iki dürlü damardır
كيمين ايرماق٫ كيمين دريا قيلان كيم؟Kimin ırmaq, kimin dərya qılan kim?


قوى بو تدبيرى! گل تقدير ائيله!Qoy bu tədbiri! gəl təqdir eylə!
بوگونكو وعده نى فردا قيلان كيم؟Bugünkü və'dəni fərda qılan kim?


بو نعطين فرشينى٫ هردم بو فرراش٫Bu nə'tin fərşini, hərdəm bu fərraş
بو عرشين رنگينى مينا قيلان كيم؟Bu ərşin rəngini mina qılan kim?


حسن اوغلو٫ بو بير قطره مئنيدن٫Həsənoğlu, bu bir qətrə menidən
آنين خوب صورتين زيبا قيلان كيم؟Anən xub surətin ziba qılan kim?
-------------------------------------
ايكيمينجى غزل- غزل دوم:İkiminci qəzəl


آپاردى كؤنلومو بير خوش قمر اوز٫ جانفزا ديلبر٫
نه ديلبر!؟ ديلبر-ى شاهيد٫ نه شاهيد!؟ شاهيد-ى سرور.
Apardı könlümü bir xoş qəmər üz, canfəza dilbər
Nə dilbər!? dilbər-i şahid, nə şahid!? şahid-i sərvər


من اؤلسه م٫ سن بت-ى شنگول٫ صوراحى ائيله مه غولغول!
نه غولغول!؟ غولغول-ى باده٫ نه باده!؟ باده-يى احمر.
Mən ölsəm, sən büt-i şəngül, surahı eyləmə qulqul
Nə qulqul?! qulqul-i badə, nə badə?! badə-yi əhmər


باشيمدان گئچمه دى هرگيز٫ سنينله ايچديييم باده٫
نه باده!؟ باده-يى مستى٫ نه مستى!؟ مستى-يى ساغر.
Başımdan geçmədi hərgiz, səninlə içdiyim badə
Nə badə?! badə-yi məsti, nə məsti?! məsti-yi sağər


شها! شيرين سؤزون قيلير٫ ميصيرده هر زامان كاسيد٫
نه كاسيد!؟ كاسيد-ى قييمت٫ نه قييمت!؟ قييمت-ى شككر.
Şəha! şirin sözün qılır, Misirdə hər zaman kasid
Nə kasid?! kasid-i qiymət, nə qiymət?! qiymət-i şəkkər


توتوشمايينجا در آتش٫ بليرمه ز خيصلت-ى عنبر٫
نه عنبر!؟ عنبر-ى سوزيش٫ نه سوزيش!؟ سوزيش-ى ميجمر.
Tutuşmayınca dər atəş, bəlirməz xislət-i ənbər
Nə ənbər?! ənbər-i suziş, nə suziş?! suziş-i micmər


ازلده جانيم ايچينده٫ يازيلدى صورت-ى معنى٫
نه معنى!؟ معنى-يى صورت٫ نه صورت!؟ صورت-ى دفتر.
Əzəldə canım içində, yazıldı surət-i mə'ni
Nə mə'ni?! mə'ni-yi surət, nə surət?! surət-i dəftər


حسن اوغلو سنه گرچى٫ دوعاچيدير٫ ولى صاديق٫
نه صاديق!؟ صايدق-ى بنده٫ نه بنده!؟ بنده-يى چاكر.
Həsənoğlu sənə gərçi, duaçıdır, vəli sadiq
Nə sadiq?! sadiq-i bəndə, nə bəndə?! bəndə-yi çakər
----------------------------------
اوچومونجو غزل- غزل سومÜçümüncü qəzəl


نئجه سه ن؟ گل ائى اوزو آغيم منيم!Necəsən? gəl ey üzü ağım mənim
سن اريتدين اودلارا ياغيم منيم.Sən əritdin odlara yağım mənim


آند ايچه ره م٫ سندن آرتيق سئومه يم٫And içərərm, səndən artıq sevməyəm
سنين ايله خوش گئچه ر چاغيم منيم.Sənin ilən xoş geçər çağım mənim


حوسن ايچينده سنه مانند اولمايا٫Hüsn içində sənə manənd olmaya
اصلى اوجا٫ كؤنلو آلچاغيم منيم.Əsli uca, könlü alçağım mənim


آل اليمى ائره ييم مقصودوماAl əlimi erəyim məqsuduma
قويما اوره كده يانا داغيم منيم.Qoyma ürəkdə yana dağım mənim


سن رقيبه سيررينى فاش ائيله دين٫Sən rəqibə sirrimi faş eylədin
آنين ايله اولدو شيلتاغيم منيم.Anın ilə oldu şıltağım mənim


قيشلاديم قاپيندا ايتلرين ايلهQışladım qapında itlərin ilə
اولدو كويون ايشده يايلاغيم منيم.Oldu kuyun işdə yaylağım mənim


من اؤلوجك يولونا گؤمون منى٫Mən ölücək yoluna gömün məni
باخا دورسون يارا تورپاغيم منيم.Baxa dursun yara torpağım mənim


تورپاغيمدان بيته حسرتله آغاجTorpağımdan bitə həsrətlə ağac
قيلا زارى جومله يارپاغيم منيم.Qıla zari cümlə yarpağım mənim


بو حسن اوغلو سنين بنده ن دورور٫Bu Həsənoğlu sənin bəndən durur
آنى رد ائتمه! ائى اوزو آغيم منيم.Anı rədd etmə! ey üzü ağım mənim
----------------------------------------


قاميش:Qamış نى
دورلوDürlü: نوع٫ گونه
ايرماقIrmaq : رودخانه
آنAn: او
كؤنولKönül: دل
ميصيرMisir: مصر
توتوشماقTutuşmaq: آتش گرفتن٫ شعله ور شدن
بليرمه زBəlirməz: آشكار نمىشود
اوزو آغÜzüağ: رو سپيد
چاغÇağ: زمان٫ وقت
كؤنلو آلچاقKönlü alçaq : متواضع
ائره ييمErəyim : برسم
قيشلاماقQışlamaq: مسكن گزيدن (در زمستان)
ايشدهİşdə: اينك
اؤلوجكÖlücək: به هنگام مرگ
گؤمونGömün: دفن كنيد
باخادورسونBaxadursun: خيره شود
بيتهBitə: سبز شود٫ برويد

گئرچه يه هو !!!



سؤزوموز

دوْستون ائوى كؤنوللردير- يونس امره (يونوس ائمره)


يونسكو سال 1991 را سال يونس امره (يونوس ائمره) اعلام كرده بود. شاعر٫ استاد و هنرمند بزرگ ترك يونوس ائمره بى شك يكى از بزرگترين اومانيستهاى تاريخ بشرى است. ديوان يونوس ائمره٫ اؤيودنامه (رساله النصحيه) وى و اشعار ديگر او كه در آنها پرستش خدا٫ انسان٫ زيبايى و دوستى به زلالترين زبان و آهنگدارترين موسيقى ترنم مىشوند٫ قرنهاست كه مانند خزينه اى پربها در تمام دنياى ترك زبان٫ در ميان توده مردم دوباره و دوباره خوانده مىشوند. عشق يونوس ائمره مانند مولانا٫ تمام بشريت٫ از هر مليت و زبان و فرهنگ و دين را در برمىگيرد. اين٫ همان نگرش اسلام مردمى تركى است كه پس از قبول آيين اسلام از سوى تركان و با دميدن و غنى كردن آن با باورهاى باستانى انسانگرا٫ طبيعى و زيبايى دوست و مزج آزادگى و تساهل تركى در آن بوجود آمده است. بهترين تعريف از اين درك تركى اسلام را شايد از سروده زيرين يونس امره بتوان بدست آورد:


يونس امره ميسرايد: بهشت و جهنم شما به چه درد من ميخورد؟ انجيل من هستم، منم نويسنده قرآن. او همچنين مينويسد: در اينجا و آنجا به مسجد ميروم٫ قلبم در آنجا ميتپد و عبادت ميكند و ديگر بار سوي كليسا پر ميكشد و در آنجا كشيش ميشوم و انجيل ميخوانم . وي در جايي ديگر ميگويد: تمام اديان براي ما راه راست است. اسلام مردمى ترك كه يونوس ائمره يكى از بزرگترين ممثلين آن است همان انديشه اى است كه در سير تاريخى خود به سه شاخه تركى مذهب علوى (غلات شيعه)٫ قزلباشى٫ بكتاشى و مولويه تبديل شده است. مدون مذهب قزلباشيه ٫ شاه اسماعيل ختايى صفوى خود از رهروان يونوس ائمره بود و براى اشعار وى نظيره ها سروده است. بى جهت نيست كه امروزه قزلباشان و بكتاشيان يونوس ائمره را از سرسلسله هاى پيران خود مىشمارند.


يونوس ائمره نه تنها شاعر تركهاى تركيه بلكه از آن تركهاى آزربايجانى نيز است. زبان وى تركى مردمى قرون 13 و 14 يعنى پيش از آنكه تركى اوغوز غربى به شكل امروزه به دو لهجه آزربايجانى و استانبولى تقسيم شود است. در واقع امروز هم لهجه آزربايجانى تركي(تركى در ايران دو لهجه اساسى دارد: آزربايجانى و خراسانى)٫ بدون آنكه مرز آن را بتوان دقيقا ترسيم و معين كرد٫ گام به گام و بى آنكه حس شود جايى در آناتولى شرقى و مركزى تبديل به تركى آناتولى-استانبولى ميگردد. به نظر اينجانب بخش كردن تركى غربى پيش از قرون 16- 15 و ميراث فرهنگى ادبى آن به آزربايجانى و آناتولى٫ تقسيم بندى اى تصنعى و تماما با ملاحظات سياسى است كه ميبايست ترك شود. همانگونه كه در بررسى و آموختن زبان و ادب فارسى در ايران٫ هيچ كس حنظله بادغيسى و رودكى را به سبب آنكه از افغانستان امروزى بوده اند و لهجه اى جدا از زبان ادبى فارسى ايران داشته اند٫ جدا و يا اهمال نميكند.


گفته ميشود كه محل تولد يونوس ائمره در روستاى سارى كؤى اسكى شهير است. اخيرا نيز برخى از محققين ادعاى قارامانى بودن وى را مطرح نموده اند. يادآورى ميكنم كه قارامان و يا لارنده سابق محل اسكان تيره قارامانلو -قارامانلى از طائفه افشارهاى آزربايجان است و بدين سبب قارامانلى ناميده ميشود. (اجداد آتاتورك-آتاترك نيز از اين قارامانليهاى افشارى اصلا آزربايجانى ميباشند. امروزه در ايران قارامانلوها را به خطا قهرمانلو٫ قهرمانى٫ قهرمانيان مينامند). با اينهمه در چهار گوشه تركيه مزارهايى چند بنام يونس امره وجود دارد. خود يونوس ائمره در آثارش از شهرهاى كايسئرى (قيصريه)٫ سيواس٫ ٫ماراش (مرعش) ٫ نخجوان (ناخجيوان) و تبريز نام ميبرد و از سفر به ديار شمال (يوخارى ائللر=آزربايجان) سخن ميراند. شهرهاى قيصريه و سيواس و ماراش در آن زمان در ساحه تركى آزرى شمرده ميشدند. (امروزه لهجه هاى تركى اين نواحى گذر بين تركى آزربايجانى و تركى استانبولى به حساب مي آيند). در ناحيه قاخ آزربايجان شمالى نيز مزارى منسوب به يونوس ائمره وجود دارد و گفته ميشود هنوز هم در اين ديار اشخاصى مسن كه شعرهاى يونوس ائمره را از حفظ ميدانند يافت ميشوند.


زبان متون اصلى آثار يونوس ائمره هم به لحاظ فونتيك (وجود حروف خ٫ ق و فتحه مانند تركى آزربايجانى كه در تركى استانبولى موجود نميباشند)٫ هم از جنبه گرامرى و صرف افعال و هم از جهت لغات بكار برده شده (كه در تركى امروزى آزربايجانى بكار مىروند و يا مختص آنند) به تركى آزربايجانى امروزى بسيار نزديكتر از تركى تركيه امروزى است. آثار يونوس ائمره پر از كلمات تركى اى است كه امروزه نيز هر ترك (عراق- سوريه- آذربايجان- ايران- خراسان) به آسانى ميتواند آنها را درك كند و بسيارى از آنها را در گفتار روزمره خويش بكار ميبرد. در حاليكه مردم آناتولى خود براى درك اين كلمات كه در زبان محاوره و ادبى تركى تركيه-استانبولى موجود نميباشند محتاج لغتنامه اند. (مانند منم٫ قونشو٫ ايندى٫ نئجه٫ ياخشى٫ مئشه٫ گؤينه مك٫ برك٫ اگيين٫ سينيق٫ اود٫ اؤزگه٫ دون٫ يئل٫ يوماق...). بدين سبب است كه در چاپهاى تركيه اى٫ آثار وى به تركى امروزى مدرن ( استانبول) بازسازى ميشوند. يونوس ائمره مانند قاراجا اوغلان٫ حاجى بكتاش ولى خراسانى٫ مولانا٫ كوراوغلو٫ قاضى برهان الدين سيواسلى٫ ملا نصرالدين٫ دادال اوغلو افشار و ....متعلق به دنياى فرهنگى مشترك تركهاى خراسان- ايران- آذربايجان- عراق- سوريه و تركهاى تركيه- بالكان مي باشند. به همين جهت من در سؤزوموز يونوس ائمره را در ميان شخصيتهاى تركهاى آزربايجانى گنجانده ام (لوگوى لينك يونوس ائمره همان شكلى است كه در اول اين نوشته گذاشته ام).


ديوان يونوس ايمره به تركى اخيرا در ايران نيز چاپ شده و در باره وى مقالاتى چند در نشريات آزربايجانى و از جمله در مجله تركى-فارسى وارليق چاپ تهران از طرف دكتر جواد هئيت نگاشته شده است. در زير شعرى از يونوس ائمره (همراه با ترجمه مانندش به فارسى از من) را تقديم ميكنم.


منيم بوُردا قراريم يوْخ٫Mənim burda qərarım yox
من گينه٫ گئتمه يه گلديم.Mən ginə getməyə gəldim
بزيرگانام٫ متاعيم چوْخBəzirganam, mətaım çox
٫آلانا ساتماغا گلديم.
Alana satmağa gəldim


من گلمه ديم داعوا اوچونMən gəlmədim da'va üçün
منيم ايشيم سئوگى اوچون.Mənim işim sevgi üçün
دوْستون ائوى كؤنوللردير٫Dostun evi könüllərdir
كؤنوللر ياپماغا گلديم.
Könüllər yapmağa gəldim


او پاديشاه٫ من قوُلويامO padişah, mən quluyam
دوْست باخچاسى بولبولويه م٫Dost baxçası bülbülüyəm
اوْ قوْجامان باخچاسينداO qocaman baxçasında
شاد اوْلوب اؤتمه يه گلديم
Şad olub, ötməyə gəldim


يوُنوس آييدير: عاشيق اوْلدومYunus ayıdır: aşıq oldum
معشوقه درديندن اؤلدوم٫Mə'şuqə dərdindən öldüm
گئرچك ارين قاپيسيندا Gerçək ərin qapısında
عؤمروم خرج ائتمه يه گلديم.
Ömrüm xərc etməyə gəldim


بوُندا بيليشمه يه ن جانلارBunda bilişməyən canlar
اوْندا دا بيليشمه ز اوْنلارOnda da bilişməz onlar
بيليشيبن دوْستوم ايلهBilişibən dostum ilə
حاليم عرض ائتمه يه گلديم
Halım ərz etməyə gəldim


ترجمه فارسى:


من ماندنى نيستم در اينجا
من باز٫ براى رفتن آمده ام
بازرگانم٫ متاعم فراوان
براى فروختن به خريدارانش آمده ام


من براى مبارزه نيامده ام
كار من دوستى است
و دلها خانه دوست است
من براى نوازش دلها آمده ام


او پادشاه٫ من بنده اويم
من بلبل باغچه دوست هستم
من آمده ام در آن باغ بزرگ
كه شاد شوم٫ كه ترانه بسرايم


يونس ميگويد: من عاشق شده ام
درد معشوقه مرا ميكشد
من آمده ام كه عمر خود را
در آستانه انسان حقيقى صرف كنم


جان هايى كه نتوانند در اين دنيا همديگر را درك كنند
در آن دنيا هم بى ادراك باقى خواهند ماند
من با تفاهم متقابل با دوست خويش
براى عرض حال آمده ام


يونس امره-يونوس ائمره


چندى پيش نويسنده ترك ايرانى آقاى مرتضى نگاهى در سايتشان نوشته اى كوتاه در باره يونوس ائمره داشتند و در آنجا ترجمه شعرى بسيار زيبايى از يكى از سروده هاى يونس را آورده بودند.


گئرچه يه هو !!!!



سؤزوموز

خوراسان ارنلرى- پيران خراسان: خواجه (خوجا) دخانى.


خواجه دخانى (خوجا دخخانى): از تركان خراسان. زيسته به سده 13 ميلادى. بانى شعر كلاسيك تركى در آسياى صغير٫ نخستين شاعر ادبيات ديوانى تركى در تركيه٫ آغازگر شعر غيردينى در ادبيات كلاسيك تركى آناتولى. "عشق" مهمترين تماى سروده هاى دخانى است.


شاعر بزرگ خوجا دخانى در اواخر قرن سيزده و اوايل قرن 14 همزمان با سلطنت سلطان علاءالدين اول سلجوقى و نيز آخرين سلطان سلجوقى علا ءالدين كيقباد سوم (1298-1301) زيسته است. خوجا دخانى كه نخستين نماينده ادبيات ديوانى و كلاسيك تركى در آسياى صغير و همچنين آغازگر شعر غيردينى تركى در آناتولى بشمار ميرود٫ اصلا از تركهاى خراسان ميباشد كه از موطن خويش به پايتخت دولت تركى سلجوقى در قونيه تركيه امروزى مهاجرت نموده و در آنجا اسكان گرفته بود. آنگونه كه از قصيده اى كه به سلطان اتحاف نموده و نيز از برخى از غزليات وى بدست مي آيد٫ وى در زمان كيقباد از خراسان به آناتولى آمده٫ در آنجا شهرتى عظيم كسب نموده و پس از مورد توجه سلطان علاءالدين كيقباد سوم قرار گرفتن٫ به دربار وى دعوت و در آنجا به خدمت پرداخته است و حتى در برهه اى٫ جهت بازگشت به موطن خويش خراسان از سلطان كيقباد كسب اجازه نموده است (از اينكه آيا دخانى به قصد خود عمل كرده و موفق به بازگشت به خراسان شده است يا نه اطلاعى در دست نيست).


خواجه دخانى به درخواست و امر علاءالدين كيقباد و بنام وى شاهنامه اى سلجوقى به اسم سلجوقنامه در بيش از 20000 بيت و به زبان فارسى تاليف نموده بود كه به روزگار ما نرسيده است. با اينهمه شهرت خواجه دخانى بيش از اشعار فارسى وى مديون غزليات تركى اش مي باشد. آثارى كه از وى تا به امروز آشكار شده عبارت از قصيده و غزل هايى است كه در ضمن نخستين نمونه هاى شعر كلاسيك تركى سروده شده در خاك تركيه امروزى نيز محسوب مي شوند. وى در عين حال نخستين شاعر ترك در آسياى صغير است كه در موضوعات غير دينى (لادينى) و دنيوى به سرودن و آفرينش آثار ادبى پرداخته است. اهميت شعر دخانى نيز در همين است كه بدون تماس با موضوعات و مفاهيم دينى-عرفانى- صوفيانه و اخلاقى٫ و بدور از مفاهيم زهد و تمايلات ديداكتيك٫ طبيعت٫ عشق٫ شراب٫ احساسات انسانى و موضوعات غير دينى را به طرزى بسيار بديعى ترنم نموده است.


از اشعار خواجه دخانى تا به امروز 17 غزل و يك قصيده بيادگار مانده است. زبان خواجه دخانى٫ هر چند عموما به شكل تركى آناتولى قديم توصيف مىشود٫ در واقع تركى غربى مشترك قرن سيزده يعنى پيش از آنكه زبان تركى در غرب به شكل كنونى آن به سه گروه لهجه هاى تركى (تركيه٫ آزربايجان و خراسان) تقسيم شود است و از اينرو ميبايست كه در تاريخ زبان و ادبيات تركى آذربايجان-ايران-خراسان نيز تدقيق و گنجانده شود. شعر تركى دخانى نه تنها از نظر حسيات٫ مفاهيم و مضامين در حد كمال ميباشد بلكه از جهت شيوه پرداختن به آنها٫ تكنيك و نظم و اسلوب زبانى نيز بسيار محكم ٫غنى٫ بىنقص و تميز است. بى شك خواجه دخانى خراسانى كه شهرتش تا قرون 16 نيز ادامه داشته٫ يكى از بزرگترين هنرمندان عصر خود بشمار ميرود.


گراميداشت اين شخصيت بزرگ ادبى و خدمت بيمانند وى به زبان و ادب تركى در وطن خويش ايران٫ از سوى ادبا و فرهنگيان ترك٫ مراكز و انجمنهاى ادبى فرهنگى تركى در سراسر كشور بخصوص تركهاى خراسان و مقامات اين خطه٫ (كه به تعبيرى زايشگاه زبان و فرهنگ و باورهاى اعتقادى تمام تركهاى ايران و آزربايجان و تركيه مىباشند) بيشك اقدامى گرچه اهمال شده٫ ولى بسيار مقبول و بجا شمرده خواهد شد.


غزل- خواجه دخانى خراسانى-قرن سيزده ميلادى

عجب بو درديمين درمانى يوخ مو؟Əcəb, bu dərdimin dərmanı yox mu?
يا بو صبر ائتمه يين اورانى يوخ مو؟Ya bu səbr etməyin oranı yox mu?

يانارام موملايين باشدان آياغا٫Yanaram mumlayın başdan ayağa
نه دير٫ بو يانماغين پايانى يوخ مو؟Nədir? bu yanmağın payanı yox mu?

گوله ر دوشمن منيم آغلاماغيما٫Gülər düşmən mənim ağlamağıma
عجب٫ شول كافيرين ايمانى يوخ مو؟Əcəb, şol kafirin imanı yox mu?

دليبدير جيگريمى غمزه ن اوخو٫Dəlibdir cigərimi qəmzən oxu
آرا٫ اوره كده گؤر پئيكانى يوخ مو؟!Ara, ürəkdə gör peykanı yox mu?

سو كيمى قانيمى تورپاغا قاردين٫Su kimi qanımı torpağa qardın
نه سانيرسين٫ غريبين قانى يوخ مو؟Nə sanırsın, qəribin qanı yox mu?

جمالين حوسنونه مغرور اولورسون٫Cəmalın hüsnünə məğrur olursun
كمال-ى حوسنونون نوقصانى يوخ مو؟Kəmal-ı hüsünün nuqsanı yox mu?

به ييم! دخانى´يه اؤلمه زدن اؤندن٫Bəyim! Dəxxani'yə ölməzdən öndən
تاپينا ائرمه يين ايمكانى يوخ مو؟Tapına erməyin imkanı yox mu?
---------------------------------------------


مو؟ MU: آيا؟
اورانOran: اندازه و نسبت
موملايينMumlayın: مانند شمع
شولŞol: اين
اوخOx: تير
آرا:Ara بجوى
قاردينQardın: آميختى
سانيرسين: Sanırsınگمان مىكنى
اؤندنÖndən: پيش از
تاپىTapı: حضور
ائرمكErmək: وصول

گئرچه يه هو !!!!



سال ٢٠٠٩، سال حاجي بكتاش ولي از تركان خراسان

مئهران باهارلي

از وئبلاگ افشار
http://xorasan.blogspot.com/

اين نوشته شامل چهار بخش است:

١-مقدمه
٢- شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي
٣-سنت شخصيت دزدي فارسي
٤- حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار





١-مقدمه

يونسكو، بدنبال اعلام سال ٢٠٠٧ به نام سال عارف نامي مولانا جلال الدين رومي (اصلا از تركان خراسان)، سال ٢٠٠٨ را به ‌نام ‌محمود كاشغري زبانشناس مشهور ترك (اصلا از تركان اويغورستان) نام‌گذاري كرده و درصدد است سال ٢٠٠٩ را نيز به‌ نام دو شخصيت ترك ديگر يعني حاج بكتاش ولي (اصلا از تركان خراسان) و كاتب چلبي (از تركان آسياي صغير) ثبت كند. قابل توجه است كه گنجاندن نام حاجي بكتاش ولي در اين ليست، بالذات از طرف يونسكو پيشنهاد شده است. (ديگر شخصيتها از طرف وزارت فرهنگ تركيه پيشنهاد گرده اند). پخش شدن خبر اعلام سال ٢٠٠٨ به عنوان سال حاجي بكتاش ولي، تب فارس كردن اين شخصيت ترك خراساني در ميان مقامات و نهادهاي جمهوري اسلامي را بناگهان بالا برده و حتي باعث حسادت و عصبيت برخي از آنها شده است. چنانچه بنا به اخبار، جمهوري اسلامي ايران در استقامت ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و دشمني با ملل تورك، خود را براي اعتراض رسمي به يونسكو آماده مي كند.

در همين رابطه شخصي بنام حسن سيدعرب عضو هيأت علمي دانشنامه‌ جهان اسلام در تهران، در مصاحبه اي گفته است كه حاج بكتاش ولي ايراني است. وي ادعا نموده كه در منابع متعددي به "مليت ايراني" حاج بكتاش ولي اشاره شده است. اين در حالي است كه بر خلاف ادعاي بي پايه اين عضو هئيت علمي فارس، در هيچ منبعي هرگز كوچكترين اشاره اي به "مليت" ايراني حاجي بكتاش نشده و نمي توانسته هم شده باشد. زيرا اساسا مليتي بنام ايراني وجود خارجي ندارد. تولد حاجي بكتاش كه مليت ترك دارد، در محلي كه امروز و بنا به دلائل بسيار تاريخي در داخل مرزهاي ايران قرار گرفته است و اكنون نيز ساكنان اصلي آن را تركان تشكيل مي دهند (خراسان شمالي)، نه دليلي بر "هويت ايراني" وي (به آن معني كه قانون اساسي جمهوري اسلامي و مجمع تشخيص مصلحت نظام تعريف مي كنند) و نه دليل بر "مليت ايراني" او و نه ناقض هويت و مليت ترك او است. ايران با اكثريت جمعيتي ترك، در گذشته از مراكز عمده سياسي و فرهنگي جهان ترك بوده است. سكونت تركان معاصر و يا جاي گرفتن محل تولد شخصيهاي تاريخي ترك در داخل مرزهاي سياسي ايران فعلي، نه ايجاد كننده "هويت ايراني"، "مليت ايراني" و مخصوصا "فارس" بودن براي آنهاست و نه نافي "مليت ترك" و "هويت ملي تركي" آنها.

مقامات فارس جمهوري اسلامي ايران در حالي ادعاي تعلق حاجي بكتاش ولي به خود را پيش مي رانند كه در ايران- بر خلاف تركيه كه هر ساله و صدها مقاله و تحقيق و نوشته در باره وي منتشر و دهها سمينار و كنگره و بزرگداشت و فستيوال در گراميداشت حاجي بكتاش وي برگزار مي شود و افزون بر آن انديشه و باورهاي وي در قالب شاخه بكتاشي مذهب علوي به طور بسياري زنده اي در ميان تركان و حيات سياسي تركيه حضور دارد. – در ايران نه تنها از طرف دولت تاكنون كوچكترين ذكر و گراميداشتي از اين شخصيت ترك نشده است، بلكه نه زبان تركي و نه فرقه هاي گوناگون مذهب علوي مانند بكتاشيگيري، كه دو ركن شخصيت تاريخي حاجي بكتاش را بوجود آورده اند، دو به رسميت شناخته نشده و در معرض تضيق و سركوب دولت ايران قرار دارند. به عبارت ديگر دولت ايران در حالي ادعاي تصاحب حاجي بكتاش ولي و تراشيدن هويتي جلعي براي وي را مي كند كه تاكنون صرفا براي نفي شخصيت و هويت اصلي تركي و علوي وي تلاش كرده است.

٢-شعري از "شاه اسماعيل ختايي" در وصف حاجي بكتاش ولي



ايلقيت ايلقيت اسه¬ ن يئل حاجي بكتاش!!Ilqıt ılqıt əsən yel Hacı Bəktaş
(اي نسيم نرم نرمك وزان، اي حاجي بكتاش!!)

گئجه گوندوز خيالينا يانارامGecə gündüz xəyalına yanaram
بير گئجه رؤياما گير، حاجي بكتاش!Bir gecə röyama gir, Hacı Bəktaş
گوناهكارام، گوناهيمدان بئزارامGünahkaram, günahımdan bezaram
اؤزوم دارا چكديم، سور، حاجي بكتاش!Özüm dara çəkdim, Hacı Bəktaş

ياندي بو غريب قول، نه¬دير چاراسي؟Yandı bu qərib qul, nədir çarası
يينه تازالاندي اوره¬ك ياراسيYinə təzələndi ürək yarası
اونولماز دردلره درمان اولاسيOnulmaz dərdlərə dərman olası
بو سنين بدنين، سار، حاجي بكتاش!Bu sənin bədənin, Hacı Bəktaş

درديمين درماني، يارامين اوجوDərdimin dərmanı, yaramın ucu
دؤرد گوروه مووجوددور گوروه-ي ناجيDörd gürüh movcuddur gürüh-i nacı
بئلينده كمري، باشيندا تاجيBelində kəməri, başında tacı
اوزوندن آخير نور، حاجي بكتاش!Üzündən axır nur, Hacı Bəktaş

صاديقلارين صيدقي، عاشيغين رنجي Sadıqların sidqi, aşığın rənci
پيرلرين پيريسين، گنجلرين گنجيPirlərin pirisin, gənclərin gənci
هم دريا، هم صدف، هم دورر، هم اينجيHəm dərya, həm sədəf, həm dürr, həm inci
هم عوممان، هم ايرماق، گؤل٬ حاجي بكتاش!Həm umman, həm ırmaq, gəl Hacı Bəktaş

گاهي بولود اولوب گؤيه آغارسينGahi bulud olub göyə ağarsın
گاهي ياغمير اولوب يئره ياغارسينGahi yağmur olub yerə yağarsın
آي ميسين، گون موسون، قاندان دوغارسين؟Aymısın, günmüsün, qandan doğarsın
ايلقيت ايلقيت اسه¬ن يئل٬ حاجي بكتاش!Ilqıt ılqıt əsən yel, Hacı Bəktaş

آرينين ياپديغي بالا بنزه¬رسينArının yapdığı bala bənzərsin
شو غوربت ائللرده كؤنلوم ايله¬رسينŞu qurbət ellərdə könlüm eylərsin
بند ائديب ده، ايقرارينا باغلارسينBən edib də, iqrarına bağlarsın
ساييلين ساتديغي قول، حاجي بكتاش!Sayilin satdığı qul, Hacı Bəktaş

درديمند ختايي، ائيله¬ر نييازيDərdimənd Xətayi, eylər niyazi
اولو پير، قاتاردان آييرما بيزي!Ulu pir, qatardan ayırma bizi
بو محشر گونودور، ايسته¬ريز سيزيBu məhşər günüdür, istəriz sizi
محمد اؤنونده جار، حاجي بكتاش!Məhəmməd önündə car, Hacı Bəktaş



٣- سنت شخصيت دزدي فارسي

اخيرا مقامات فارس و نهادهاي جمهوري اسلامي به همراهي قوميتگرايان فارس و نژاددوستان آريائي غير دولتي، به سنت شخصيت دزدي از تركان شتاب بسيار داده اند. چنانچه پس از صفي الدين اورموي و عبدالقادر مراغي و فارابي، در ماههاي اخير نيز سراسيمه كارناوال ايراني نماياندن شمس تبريزي و مولانا جلال الدين رومي را به راه انداخته اند. اين شخصيت دزدان، شمس تبريزي را به خاطر قرار داشتن آزربايجان جنوبي در داخل مرزهاي سياسي امروز ايران و مولانا را به خاطر فارسي سرائي اش مجبور به داشتن "مليت ايراني" مي دانند. از نظر اين دسته از مقامات نژادپرست و نهادهاي ترك ستيز و عرب ستيز جمهوري اسلامي، هر آنكس كه در طول تاريخ در هرجائي كه حاليه در مرزهاي فعلي ايران قرار دارد متولد شده باشد-حتي اگر آشكارا فارس نبوده باشد-، و يا در خارج مرزهاي ايران متولد اما به فارسي، زبان ادبي قرون وسطي در منطقه، نگاشته باشد-حتي اگر آشكارا فارس نبوده باشد- ايراني است. و از آنجائيكه از نظر اين مقامات و دسته جات، هر آنكس كه "ايراني" باشد، لاجرم داراي "هويت ايراني" –آنگونه كه مجمع تشخيص مصلحت نظام و قانون اساسي جمهوري اسلامي تعريف كرده است مي باشد، و نيز از آنجائيكه اين "هويت ايراني" اختراع نظام و مجمع، با نوعي چشم بندي و شعبده بازي، مساوي با "مليت ايراني"، و "مليت ايراني" نيز پس از چيدن كلي صغرا و كبرا حكما مساوي با "فارس بودن" است، به طور اتوماتيك و البته طبيعي، تمام مشاهير تاريخي و معاصر تركان آزربايجان و همچنين تركان فارسي سراي غير ايراني سراسر جهان ترك در گذشته و حال، بلكه همه مفاخر و مشاهير جهان اسلام از چين و آسياي ميانه تا فققاز و آسياي صغير و شمال آفريقا، مفتخر به داشتن "هويت ايراني" و ملقب به صفت "فارس بودن" مي شوند.

"پرشيا" ويا "فارسستان" تنها يكي از مناطق ملي ايران، و فارس ها ويا پرشين ها تنها يكي از ملل ساكن در ايران بشمار مي روند. فارسستان (پرشيا) و فارس (پرشين) غير از آزربايجان و ترك است. خلط اين واحدهاي ملي و قومي مجاور اما مجزا و كاملا متشخص، علاوه بر اشكالات اپيستومولوژيك؛ گمراه نمودن اذهان، تجاوز به حق دستيابي به اطلاعات درست و سعي در ايجاد تصويري غير واقعي از خلقها و فرهنگهاي ايشان و سهم هر كدام در فرهنگ و تمدن ايراني، اسلامي و جهاني مي باشد. و اين همه متاسفانه جوهر سياست و پروژه فارس سازي دولتي در ايران است. مجريان اين ايدئولوژي از فرهنگ و زبان، لغات و تاريخ، خاندانها و سلسله ها و مشاهير تاريخي و علمي و ديني و ورزشي و هنري، فلسفه، عرفان، تصوف و افسانه ها و فولكلور، آداب و رسوم و نامها، آشپزي، قاليبافي و عشاير و موسيقي و رقص و آواز و سماع و تئاتر و باله و سينما ، خطاطي، معماري و ديگر هنرها....ي توركي ر آنچه را كه مغاير با پروژه فارسسازي خويش مي يابند ناديده گرفته و يا نابود ميكنند و آنچه را كه مفيد مي انگارند با تحريف و دگرگونه ساختن تحت نام فرهنگ "فارسي-پرشين" و "فارسستان-پرشيا" به مردم ايران و جهان عرضه مينمايند.

نامگذاري و ذكر مشاهير منسوب به ملل ايراني غير فارس و مخصوصا تركهاي آذربايجاني با صفت فارس (پرشين) و حتي ايراني صرف و بدون اشاره به منسوبيت و تعلق ملي ترك-آزربايجاني آنها نيز در راستاي سياست فرهنگ كشي-فرهنگ دزدي، افسانه سازي تاريخي و هويت تراشي بزه كارانه براي خلق فارس است كه در طول قرن بيستم در ايران اعمال شده و هدف آن نابودي تمام ميراث فرهنگي، داده هاي شعوري، حافظه تاريخي، هويت ملي و مظاهراحساسي گروههاي ملي غيرفارس اين كشور است. اينگونه مفاخر سازي هاي غير اخلاقي كه علاوه بر تمايلات راسيستي و استعماري شديد، شبهه فقر فرهنگي خلق فارس و كوششي نادرست به جبران آن از سوي دولت و نخبگان فارس را القا ميكند، در وحله نخست بي احترامي به خود "خلق فارس" و فرهنگ غني "فارسستان" است. اين سياست و گرايشها كه جدا از تاثير متقابل و اندركنش فرهنگها و اختلاط مدنيتها در شرايط آزاد و مساوي است چيزي جز فرهنگ دزدي دولتي و نابود ساختن گروههاي قومي-ملي و فارس سازي تدريجي گروههاي ملي غيرفارس ايران نيست.

قوميتگرائي فارسي و ايدئولوژي رسمي دولت ايران، همواره و به انحا مختلف، از جمله چاپ كتب و تبليغات روزنامه اي و برپائي سمينارها و همايشهاي دولتي و برنامه هاي تلويزيوني و ... هويت توركي، غيرفارسي و غيرايراني (به معني هويت ملي) شخصيتهاي تورك را نفي كرده و عمدتا به بهانه آنكه در قرون وسطي فارسي مدتي نقش زبان ادبي منطقه را داشته به تراشيدن هويت ايران زميني-فارسي براي آنها دست يازيده است. بسياري از نامداران تاريخي تورك، اما فارس نشان داده شده به ايرانيان و جهانيان مانند فارابي، مولوي، نظامي، خاقاني، صفي الدين اورموي، عبدالقادر مراغي، شمس تبريزي، صائب تبريزي، شهاب الدين سهرودي، عين القضات، محمود شبستري، طاهره قره العين، سيد جمال الدين اسدآبادي، آخوندزاده، دكتر مصدق، پروين اعتصامي، كلنل پسيان، ستارخان، محسن هشترودي، صمد بهرنگي، غلامحسين ساعدي، حاج قربان سليماني و سلاطين هزار سال اخير ايران از نادرشاه و شاه اسماعيل و آغامحمد خان و احمدشاه قاجار و هزاران نمونه ديگر از اين زمره اند. در قاموس قوميتگرايان فارس و دولت جمهوري اسلامي، ايرانيت مساوي با فارسيت و زبان فارسي ركن هويت ملي ايرانيان است، اين روش به معني فارسي نشان دادن ميراث فرهنگي و شخصيتهاي تاريخي ملل غيرفارس در ايران و به عبارت ديگر فرهنگ دزدي رسمي و آشكار است.

در اجراي اين فرهنگ كشي تدريجي با تاسف، بسياري از انديشمندان، هنرمندان، صاحبان قلم و سياسيون ترك ايراني حتي داوطلبانه نقش عمده اي بازي نموده اند. از سوي ديگر حركت دموكراتيك ملي گروههاي ملي غيرفارس ايران و بويژه خلق ترك هرگز اولويت كافي به تاريخ نگاري، چهره سازي در عرصه هاي فرهنگ و هنر و اجتماع و مقاومت در برابر غضب آنها نداده است. مدتهاست كه به جريان مشاهير دزدي در منطقه، علاوه بر فارسان، كردان نيز وارد شده اند. اخيرا اكراد همسايه نيز با تاسي از فارسان به مشاهيرربائي گسترده از تركان دست مي زنند. مثلا در كتب كردي از صفي الدين اورموي موسيقيدان ترك و آزربايجاني بنام موسيقيداني كرد نام برده مي شود.

٤-حاجي بكتاش ولي خراساني: آبداللار، خوراسان ارنلري و خويلولار

"حاجي بكتاش ولي نيشابوري" (١٢٧٠-١٢٠٩) داعي باطني، قديس، فيلسوف، ولي و انسانگراي بزرگ، از توركان نيشابور خراسان است. طريقت علوي (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به حاجي بكتاش بوده و در اطراف شخصيت وي تشكل پيدا كرده است. "خونكار حاجي بكتاش" از نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركي در آسياي صغير است. به باور تركان علوي (قزلباش و بكتاشي)، "حاجي بكتاش ولي" و "شاه اسماعيل ختايي" دو پير-رهبر تركي ميباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربي مجاهدت نموده اند. "حاجي بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند. "حاجي بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آزربايجاني ديگر در آسياي صغير، "اخي ائورن خويي" (متوفي به سال 1260) و "بابا الياس خراساني" (متوفي در نيمه دوم قرن سيزده ميلادي) نيز ملاقات نموده است.

از جمله برخوردهاي "مولانا جلال الدين رومي" با جريانات آزربايجاني، ديدار و تماس وي با "حاجي بكتاش ولي خراساني" است. اين هم از ولايت نامه كه شرح حال "حاجي بكتاش" را باز ميگويد و هم از مناقب العارفين كه ترجمه حال "مولانا" را ميدهد به سهولت بدست مي آيد. "مولانا" و "حاجي بكتاش" هر دو ترك خراساني بوده ("مولانا" از بلخ، "حاجي بكتاش" از نيشابور) و هر دو طريقت مولويه و بكتاشيه كه پس از وفات ايشان و بنام ايشان در آسياي صغير پديدار شده، در اطراف تركيت و خراسانيت تشكل پيدا نموده است. نيز هر دو در اتمسفر فرهنگي همساني تربيت شده، در تاريخ كمابيش يكساني به آسياي صغير– آناتولي مهاجرت نموده و هر دو انسان را به عنوان پديده اي مقدس پذيرفته و آنرا با كلام و اشعار خويش تقديس نموده اند. از اشعار منسوب به "حاجي بكتاش ولي خراساني" است:


ايسسيليك اوددادير، ساجدا دئييلديرİssilik oddadır, sacda deyildir
درويشليك خيرقه¬ده، تاجدا دئيلديرDərvişlik xirqədə, tacda deyildir
هر نه آختاريرسان، اينساندا آرا!Hər nə axtarırsan, insanda ara
قودوس´دا، مككه´ده، حاج´دا دئييلدير!!Qudus’da, Məkkə’də, Hac’da deyildir


"مولانا" عالمي بزرگ، حكيمي انديشمند، شاعري داهي و شوريده است. مردمي بودن وي ناشي از انديشه هاي انساني فراديني وي است. در ديگر سو "حاجي بكتاش" -بنا به ترجمه ي نثري و شعري مقالات وي كه اصل آن عربي است و به زمان ما نرسيده است- شيخي بالغ و جا افتاده است. سبب رغبت مردم به "حاجي بكتاش" و سپس گسترش بكتاشيه در ميان خلق ترك، ناشي از سادگي آموزه هاي وي است. "مولانا" داراي قابليت وفق دادن عقايد باطني با مراسم ظاهري است. در حاليكه آنگونه كه از مقالات و نيز از مناقبي كه در سنت مولويه و بكتاشيه موجود است، "حاجي بكتاش" باطني اي تمام عيار بوده است.

باني حقيقي "طريقت بكتاشيه" امروزي، ولي –پير ترك آزربايجاني، "آبدال موسي" [۴] اهل خوي آزربايجان است. اين طريقت بعدها با جذب شدن در مذهب – دين آزربايجاني "حروفيه"، كه پايه گذار-پيغامبر آن آزربايجاني ديگري بنام "فضل الله نعيمي تبريزي استرآبادي" است، به يكي از سكتهاي اساسي مذهب علوي (غلات شيعه) معاصر تبديل شده است. [٥]"فضل الله" به جرم ديگرانديشي و الحاد به وضع فجيعي به قتل رسيده و طرفدارانش در آزربايجان و ايران قتل عام شده اند.

همچنين امروزه در "طريقت مولويه" در مقابل شاخه اصلي مولويه كه "ولديليك" ناميده ميشود، شاخه اي فرعي مشهور به "شمسيليك" و منسوب به "شمس تبريزي" وجود دارد. "شمس تبريزي" كه مدتي در شهر ارزروم [۶]در ناحيه آزربايجاني تركيه امروزي به آموزگاري مشغول بوده، منسوب به طريقت پيش علوي (غلات شيعه) ملامتي-قلندري-حيدري است. عمده اين طريقت بعدها در زمره جريان آبدالان در سه شاخه امروزي مذهب علوي (غلات شيعه) يعني قزلباشي، بكتاشي و مولوي مستحيل شده است.

آبدالان روم (اوروم آبداللاري) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركي آسياي صغير و جنوب غربي اروپا زده اند، عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك آزربايجاني (آزربايجاني و خراساني) بودند كه در قرون 11-13 از آزربايجان و خراسان با نام "خراسان ارنلري" و "خويلولار" و... به آناتولي روي آورده اند. اين توركمانان (تركان آزربايجاني) كه از پيشگامانشان "ساري سالتوق" (از خراسان)، "بابا الياس" (از خراسان)، "آبدال موسي" (از خوي)، "گئييكلي بابا" (از خوي)، "شيخ بوزاغي" (از مرند)، "حاجي بكتاش" (از خراسان) ، اخي ائوره ن (از خوي) و .... اند در فتح ممالك بيزانس در آناتولي و بالكان بدست تركان و گسترش اسلام در اين نواحي پيشگام بوده و اشتراك داشته اند. در برخي از روايات تركي چنين گفته ميشود (به اختصار): "پس از مدتي بيگهاي قايي دريافتند كه دولت سلاطين سلجوق در آناتولي دولت سايه اي بيش نيست. انجمن كرده و به اوتمان غازي (عثمان غازي) چنين گفتند: تو از نسل قايي خان هستي، قايي خان از بيگهاي اوغوز است. بنا وصيت گون خان، طبق سنن اوغوزي مقام خاني (خاقاني) ميبايست كه در نسل قايي ادامه يابد. تو شايسته خاني هستي، تو را خان بشناسيم. در كنگره پير اخيان، اخي ائوره ن، پير بكتاشيان حاجي بكتاش ولي و پدر زن عثمان غازي شيخ ادبالي نيز حضور داشتند. بيگهاي اوغوز در حضور عثمان غازي سوگند خوردند و به شرفش قدحهاي پر از قيميز (شراب ملي تورك) بلند كرده و فرياد كشيدند: آب حيات، صحت، عافيت و پادشاهيت مبارك باد! حاجي بكتاش ولي سرپوش نمدين خراساني را بر سر عثمان غازي نهاد و اخي ائوره ن شمشير بر كمر او بست. سپس فرمان سلجوق خوانده شد، در مقابل اوتاغ (اطاق) نه توغ (طوق) برافراشته شد. همه اين مراسم طبق رسومات اوغوزي انجام گرفت و بدين صورت عثمان غازي بنيادگذار دولت عثماني گشت...."

اين زمره غلات ترك بعدها در مذهب غالي-باطني علوي قزلباشي مستحيل شده و تمام آبدالان نيز به حركت رنسانس تركي قزلباش صفوي پيوسته اند. خروج "شاه اسماعيل" از جنگلهاي گيلان و حركت وي به سوي اردبيل و از آنجا به ارزينجان [۷] براي تشكيل اولين قورولتاي توركمان [۸] به توصيه "دده آبدال بيگ" (از طائفه تركان ذولقدر-دولقادار) از خواص مريدان "حيدر" بوده است. "مولانا" نيز خود را از آبدالان شمرده است. "شاه اسماعيل" نيز ميگويد:


ختايي´يه م، بير حالام Xətayi’yəm, bir halam
اليف اوستونده دالامƏlif üstündə dalam
صوفييه م طريقتدهSufiyəm Təriqətdə
حقيقتده آبدالامHəqiqətdə Abdalam


امروزه بخشي از علويان (علي اللهيان ترك-قزلباشان غالي) آزربايجان در محور اورميه-سلماس-خوي[۹] -قاراعين-ماكو همچنان "آبدال بيگ"ها ناميده ميشوند (كه به خطا به شكل "اهل حق" نيز ذكر ميگردند. اهل حق ميبايست منحصرا در باره علويان منسوب به اقوام ايراني مثل كردها و لرها بكار برده شود، نه در مورد گروههاي علوي تركي و عربي و غيره).

شاخه فرعي شمسيليك مولويه كه فوقا ذكر شد، در اصل ادامه جريان آبدالان مذكور ميباشد كه با بكتاشيه و مولويه امتزاج كرده است. اين گروه آشكارا غالي ترك باطني (علوي)، داراي كتابي بنام "ديوان صغير"اند كه حاوي اشعاري منتسب به "مولانا" كه برخي نيز به تركي است ميباشد [۱۰].

جريان اخوت كه "اخي ترك حسام الدين چلبي" نيز بدان منسوب است، بعدها اساسا در مذهب علوي (سكتهاي قزلباشيه و نيز بكتاشيه) استحاله يافته بخشهاي مسلح آن (غازيان و آلپ ارنلر) به تشكيلات نظامي عثماني "يئني چئري" و حركت "قزلباش" تركان صفوي پيوسته است. بعدها زمره اخيان همراه با باجيان و غازيان و آبدالان همگي در ميان نخستين گروههاي پيوسته به قزلباشان بوده اند. غازيان به همراه آلپ ارنلر شاخه "سيفي" ويا مسلح "اهل فتوت" (اخيان) را تشكيل ميداده اند. قزلباشان خود بيشتر تركان پيرو آيين فتوت بوده اند [۱۱].

بكتاشيه كه پيشتر مذهب-دين آزربايجاني حروفيه را در خود جذب كرده بود، زماني در آزربايجان نيز شايع بوده است. با تاسيس و پيدايش مذهب قزلباشي توسط "شاه اسماعيل ختايي"، عمده بكتاشيان آزربايجان و ديگر تركهاي ايران جذب اين حركت شده اند. اينها همان گروه تركان قزلباش علوي (غلات شيعه ترك) ميباشند كه امروزه در ايران و آزربايجان يكي از نامهاي عموميشان (به خطا) اهل حق ميباشد. امروزه پيروان اين طريقت علوي تركي خراساني-آزربايجاني-آناتوليايي در خاورميانه و اروپا از عراق و تركيه تا آلباني و بوسني پخش شده اند. همه ساله در كشور تركيه به تاريخ ١٥-١٨ آگوست، در سولوجا قارا هؤيوك، نئوشهير، مراسم-فستيوال عظيمي بنام "حاجي بكتاش شنليكلري" برگزار ميشود.

گراميداشت اين شخصيت بزرگ معنوي و فرهنگي ترك و خدمات بيمانند وي به زبان و ادب تركي در وطن خويش ايران، از سوي ادبا و فرهنگيان ترك، مراكز و انجمنهاي ادبي فرهنگي تركي در سراسر كشور بخصوص تركهاي خراسان و مقامات اين خطه، (كه به تعبيري زايشگاه زبان و فرهنگ و باورهاي اعتقادي تمام تركهاي ايران، آزربايجان و تركيه ميباشند) بيشك اقدامي گرچه اهمال شده، ولي بسيار مقبول شمرده خواهد شد. بسيار و بجا خواهد بود كه هنرمندان و خادمين فرهنگي و ادبي تركهاي ايران، بويژه تركهاي خراسان و آزربايجان، حتي دولتين ايران و آزربايجان، براي گراميداشت حاجي بكتاش و يادبود خدمت وي به زبان، ادبيات و فرهنگ تركي، آزربايجان و ايران، همه ساله مراسم يادبودي برگزار ويا حتي مجتمع-انجمني در شهر نيشابور بنام وي تاسيس نمايند. برپا ساختن تنديس وي در نيشابور نيز ميتواند انديشيده شود.

---------------------------------
[۱]- موسس جريان پيش علوي اخوت-فتوت (از غلات شيعه) در آناتولي يعني تشكيلات "اخيان روم" (برادران-قارداشلار) انديشمند آزربايجاني "شيخ نصيرالدين محمود خويي" است. وي كه ملقب به "اخي ائوره ن" است اهل شهر خوي آزربايجان ميباشد كه در عصر سلاجقه روم به آسياي صغير مهاجرت نموده است. همسر وي "فاطما باجي" نيز موسس تشكيلات "باجيان روم" (خواهران) در اين ديار است. علاوه بر "شمس تبريزي" كه با اخيان –اهل فتوت در پيوند بوده است، خود "مولانا" نيز در مثنوي كرارا فتيان را مخاطب قرار داده است. نام اخيان و شخص "اخي ائوره ن خويي" همچنين در ماجراي شهادت "شمس الدين تبريزي" نيز به ميان كشيده شده است. امروزه به پاس "اخي ائوره ن خويي" و تشكيلات صنفي اخيليك همه ساله در كشور تركيه مراسمي بنام "اخيليك كولتور هفته سي و اصناف بايرامي" در شهر قيرشهير به تاريخ ١٣-٨ اكتبر برگزار ميشود.

[۲] - بسياري از بنيانهاي فرهنگ تركي-آزربايجاني بلاواسطه در ارتباط با خراسانند. تاريخ تركي ادبي در ايران، آزربايجان و تركيه، با اشعار شعراي خراسان آغاز ميشود. نخستين محصولات ادبي تركي آزربايجاني و تركي تركيه نيز توسط تركهاي خراسان كه به غرب مهاجرت كرده بودند آفريده شده است. چنانكه موسس زبان شعري تركي آزربايجاني، صوفي حروفي "حسن اوغلو اسفرايني" (قرن 14) و موسس زبان شعري تركي آناتولي "خواجه دخاني" هر دو از تركان خراسان بوده و در آنجا ظرافت و زيباييهاي زبان تركي را آموخته اند. در ايران خراسان همچنين (در خارج از آزربايجان) در دوران معاصر پيشگام تدريس زبان تركي در مدارس بوده است. ياد آوري ميشود بزرگترين استاد-بخشي موسيقي مردمي ترك، فارابي زمان "حاج قربان سليماني" نيز از تركان خراسان است.

[۳] - حرارت در آتش است، نه در ساج
درويشي نه با خرقه ميسر است نه با تاج.
به دنبال هر چه هستي، آنرا در انسان جستجو كن،
كه در قدس، در مكه و حج نتواني بدست آوردش.

[۴]- آبدال موسي خويلو" عارفي است كه از سوي علويان (تركان غلات شيعي) قزلباش و بكتاشي محترم شمرده شده حتي تقديس ميشود. وي كه بنا به روايتي نوه پسر عموي "حاجي بكتاش ولي" بنام "حيدر آتا" ميباشد، در فتح بورسا پايتخت بعدي آل عثمان شركت داشته و در تاسيس تشكيلات نظامي عثماني يئني چئري (يني چري) نيز نقشي اساسي ايفا نموده است. از او اثري بنام "نصيحت نامه" در دست است. مزار وي در تككه كؤي شهر بورسا است. همه ساله در تركيه فستيوالي به نام "آبدال موسي شنليكلري" و به گراميداشت اين شخصيت آزربايجاني در آلمالي، تككه كؤي، آنتاليا به تاريخ ١٠- ٩ ژوئن برگزار ميشود.

[۵] - بسياري از مشاهير ترك و آزربايجاني از جمله نخستين شاعر تركي سراي ايران و آزربايجان "حسن اوغلوي اسفرايني"، نيز "عمادالدين نسيمي شيرواني" از اعاظم ادبيات جهان ترك -كه در حلب به جرم ارتداد و دگرانديشي به وضع فجيعي به قتل رسيده است- ، همچنين جهان شاه قاراقويونلو حقيقي كه از اعاظم ادبيات ترك شمرده مي شود، از حروفيان و "محمد فضولي بغدادي" -كه شكسپير ادبيات دنياي تركي خوانده شده است- منسوب به بكتاشيان بوده اند.

[۶]- ارزروم: شهري در ناحيه معروف به آزربايجان تركيه است. اين ناحيه كه در شرق تركيه قرار دارد در تاريخ زبان و فرهنگ تركي بويژه آزربايجان از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. "ارزروملو مصطفي ضرير" از پركارترين شعرا و نخستين نثرنويسان تركي آزربايجاني قرن سيزده-چهاردهم ميلادي متولد ارزروم ميباشد. محل وقوع و آفرينش داستانهاي "دده قورقود" كه از شاهكارهاي ادبي و فولكلوريك جهاني بشمار ميآيد و نيز داستان حماسي - عشقي "كوراوغلو" كه محصول تركهاي قزلباش (علوي-غلات شيعه) ميباشد هم عمدتا اين ناحيه است. بسياري از ايلات و شخصيتهاي بنيانگذار دولتهاي تركهاي آزربايجاني مانند قاراقويونلو و آغ قويونلو اصلا منسوب به تركان آزربايجاني (توركمان) اين نواحي بوده اند. (با اينهمه طوائف بنيانگذار سه دولت تركي بعدي حاكم بر ايران يعني صفوي، افشار و قاجار نه از تركيه شرقي، بلكه اصلا از قزلباشان تركيه مركزي و سوريه شمالي بوده اند). اين ناحيه پس از شكست قزلباشان در كارزار چالدران ضميمه خاك عثماني شده است. دول تركي حاكم بر ايران مانند قاجارها كه خود از تركان قزلباش تركيه مركزي اند هميشه در اين شهر آزربايجاني داراي نمايندگي ديپلماتيك بوده اند.

[۷] - ارزينجان: شهري در ساحه آزربايجاني تركيه است كه به زمان مولوي تحت حاكميت "فخرالدين بهرام شاه" از خاندان ترك منگيجيك بود. در بعضي منابع تاريخي مانند مجمع البلدان (ياقوت حموي، جغرافيانويس روم تبار عرب، 1266) شهر ارزينجان حد غربي آزربايجان شمرده ميشود: "حد آزربايجان من بردعه مشرقا، الي ارزينجان مغربا": حد آزربايجان از بردعه در مشرق كشيده ميشود تا ارزينجان در مغرب. امروزه نيز در برخي منابع تركيه اي و غير آن به اين بخش، آزربايجان تركيه ويا آزربايجان غربي گفته ميشود. خانواده "مولانا" به روايتي يك تا سه سال در اين شهر آزربايجاني اقامت نموده اند.

[۸] - دومين قورولتاي توركمان به سركردگي "شاه اسماعيل صفوي" در شهر "سيواس" منعقد شده است. اين شهر در تاريخ تركي آزربايجاني از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. بنيانگذار شعر تصوفي در ادبيات ديواني تركي آزربايجاني و نيز تركي استانبولي "قاضي برهان الدين" در شهر سيواس دولتي مستقل به نام خويش تاسيس كرده بود. دولت وي نمونه اولين دولتهاي تركان آزربايجاني در آسياي صغير و در خارج خاك آزربايجان است. "قاضي برهان الدين" كه منسوب به طائفه سالور بوده در جنگ با آغ قويونلوها، ديگر دولت تركي آزربايجاني كشته شده است. همچنين "پير سلطان آبدال" از بزرگترين شاعران مردمي و از قهرمانان اسطوره اي خلق تركيه - اصلا از شهر "خوي" آزربايجان جنوبي- نيز متولد روستاي باناز "سيواس" فوق الذكر بوده است. امروزه همه ساله در كشور تركيه مراسم و فستيوال عظيمي در بزرگداشت "پير سلطان آبدال" اين عاشق-شورشگر ترك آزربايجاني الاصل بنام "پير سولطان آبدال شنليكلري" در سيواس، ييلديز ائلي، باناز كؤيو و به تاريخ ١٣-١٢ ژوئن برگزار ميشود.

[۹] - خوي: از اولين شهرهاي تركي شده آزربايجان است و بدين سبب در متون تاريخي سلجوقي بنام تركستان ايران ناميده شده است. "حمدالله مستوفي" در نزهت القلوب در باره خوي ميگويد: مردمش سفيد چهره و ختاي نژاد و خوب صورتند و بدين سبب خوي را تركستان ايران خوانند. خوي علاوه بر آزربايجان در تاريخ تركيه نيز از اهميت استثنائي برخوردار است. بسياري از جريانات فكري و فرهنگي تاريخي كه مهر خود را در شكل گيري هويت ملي خلق ترك (تركيه) زده اند بلاواسطه با نام شهر خوي پيوسته اند. اين شهر پايگاه ارتشهاي تركي براي تهاجم به بيزانس و فتح آسياي صغير توسط تركان بوده است. "آلب ارسلان" در سال 1701 خوي را مركز تجمع سپاهيان ترك براي حمله به بيزانس-روم (تركيه امروزي) قرار داده بود. موسس طريقت بكتاشي "آبدال موسي" و باني جريان اخوت در آسياي صغير "اخي ائوره ن" هر دو از شهر آزربايجان خوي برخاسته اند. "پير سلطان آبدال" شاعر و قهرمان خلقي-ملي تركيه، "جهانشاه قاراقويونلو" شاه زنديق -شاعر علوي قرن ١٥ نيز اهل خوي اند ("جهان شاه" در گؤي مچيد تبريز كه خود آنرا ساخته بود مدفون است). مزار "شمس تبريز" نيز بنا به بروايتي در خوي آزربايجان (و بنا بر روايات ديگري در قونيه تركيه) قرار دارد. زمره "جاولاقلار" از قزلباشان بلاواسطه با خوي در ارتباط است. (جلخ و جولق نوعي از پشميه بافته بود كه مردم فقير و درويش و قلندران ميپوشيده اند و جولقي و جولخي به معني قلندر شال پوش آمده است). جاولاقيليك از نخستين تشكيلات قلندريه بوده و در قرن 13 در خوي آزربايجان ايجاد شده است. اين جريان بعدها توسط حيدريليك تعقيب شده است. ياد آوري ميشود كه در تاريخ لكسيوگرافي تركي آزربايجاني اولين لغت منظوم بدين زبان بنام تحفه حسام توسط "حسام خويي" نگاشته شده است.

[۱۰] - بواقع طريقت وحدت وجودي "مولويه" معاصر و اركان آن نيز آشكارا خارج از دايره اسلام اورتدوكس ميباشند. امروزه مولويه، به همراه بكتاشيه (در بالكان)، قزلباشيه (در ميان تركان)، نصيريه (در ميان اعراب) و اهل حق (در ميان اكراد) تحت نام عمومي علوي در مقابل اسلام اورتودوكس (سني و شيعي و زيدي) نمايندگان اسلام هترودوكس در آسياي صغير، مزوپوتاميا (بين النهر) و شبه جزيره بالكان ميباشند. از اشعار شاخه شمسيليك اين گروه است:

تا صورت پيوند جهان بود، علي بود
تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
سر دو جهان جمله ز پيدا و ز پنهان
شمس الحق تبريز كه بنمود علي بود.

مولانا خود چنين ميگويد (تجلي از امهات باورهاي غلات شيعي-قزلباشان است):

مرا در همه عالم يا الهي،
تجلي جمال شمس دين ده!

[۱۱] - جريان (فتوت) مهر خود را بر فرهنگ تركي-آزربايجاني زده است. پديده "قوچولار" (لوطيان) و ورزش "زورخانه" تنها دو گستره آن به شمار ميآيند.



شمارى از سروده هاى تركى مولانا


سؤزوموز- مهران بهارى

٢٧ كؤچ آيي٬ ٢٠٠٥ – تويوق ايلى

از سرى نوشته هاى خوراسان اره نلرى-پيران خراسانּ براى مطالعه قستمهاى قبلي اين سرى لطفا به آدرسهاى زير مراجعه كنيد:

١- پيران خراسان: حاجى بكتاش ولى خراسانى
٢- اشعار تركى سلطان ولد
٣- نخستين اشعار كلاسيك تركى: شيخ عزالدين حسن اوغلو اسفراينى
٤- پيران خراسان: خوجا دخانى خراسانى
٥- دوستون ائوى كؤنوللردير: يونوس ائمره
٦- بابكلر اؤلمز: بابكها هرگز نميرند

مولانا جلال الدين محمد بن بهاءالدين محمد بن حسيني الخطيبي بکري معروف به مولوي بلخي يا ملاي روم، از نوابغ جهان اسلام٫ بزرگترين شاعر عرفاني مشرق زمين٬ برجسته ترين سخن پرداز وحدت وجودي تمام اعصار٬ يکي از انسانهاى عالي مقام جهان٬ در شمار اولياء و داراى بلندترين مقامات در ارشاد فرزند آدمي دانسته شده است. اين عارف بزرگ يکي از برگزيدگان نامي دنياي بشريت در وسعت نظر٬ بلندي انديشه٬ بيان ساده و دقت در خصال انساني بشمار رفته استּ پديده نادره اى چون "مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى" كه منحصرا انسان و انسانيت را ترنم نموده بىشك فراتر از قيدهاى نژادى٫ ملى٫ زبانى٫ اعتقادى و زمانى است. مولانا از آن همه انسانهاست و آثارش جزء گرانبهاترين ميراث مشترك بشريت بشمار مي آيد.

جلال الدين محمد در افغانستان به دنيا آمد٬ در تركيه رشد يافته فقيهي عاليمقام شد و در حلقه آزربايجانيان پيرامونش مبدل به مولاى رومى گشتּ وي آفتاب درخشان فرهنگ عرفاني و معنوي جهان تركى و اسلام٬ كشورهاى تركيه و افغانستان٬ فخر آزربايجان و خراسان٬ از بزرگترين شاعران درجه اول زبان و ادبيات تاجيكى- فارسى و از پيشگامان تركي سرائى در غرب آسيا است.

خلقهاى تاجيك و فارس به حق ميبايست بر خود ببالند كه چنين ابرانسانى٫ با آنكه خود تاجيك – فارس نبود٬ ديوان كبير و قران ناطق را به زبان ايشان سروده است. همچنانكه خلق ترك (تركيه) به سبب روى آورد مولانا به سرزمين جنت نشان آناتولي و با آغوش باز پذيرفتن وى و همچنين قرار داشتن كعبه عاشقان در اين ديار بر خود ميبالد و خلق ترك (آزربايجان) نيز به سيماهايى چون شمس تبريزى كه زاينده مولوى عارف و حسام الدين چلبى اورموى ملقب به ابن اخى ترك كه سبب بلا واسطه آفرينش مثنوى اند٬ به حق مباهات مي نمايد (١).

هدف از تحرير اين نوشته٫ بررسى وابستگى تبارى مولانا و كوشش بيهوده و غيرممكن در جهت گنجانيدن وى در چهار چوب تنگ تعلقات ملى-قومى نيست٬ بلكه نگاهى است به برخى از اشعار تركى مولانا كه در چاپهاى ايرانى آثار وى و بررسيهاى محققين فارس٬ به سبب حاكميت قوميتگرائى افراطى فارسى در محيطهاى علمى٬ فرهنگى و ادبى فارسى مسكوت گذارده مي شوند.

زبان مولانا

فارسى زمانى زبان ادبى آسياى جنوب غربى در منطقه اسلامى بوده استּ مولانا نيز ترجيح مي داده به زبانى كه جهان اسلام آن را بهتر مي فهمد بنويسد. اين دو٬ سبب اصلى فارسى نويسى وى بوده استּ مولانا از شعراى درجه اول شعر تاجيكى-فارسى و از اعاظم ادب آن بشمار ميرودּ طريقت مولويه نيز كه بعدا توسط جانشينش حسام الدين چلبى اورموى و فرزندش سلطان ولد بنياد گزارده شد٬ تا ديرزماني به عنوان ممثل و نماينده زبان و ادب تاجيكي-فارسى در آسياى صغير عمل نموده است. با اينهمه در كنار آثار مولانا (و سلطان ولد) به تاجيكي-فارسى٫ آثارى از ايشان به زبانهاى عربى ادبى (فيه مافيه) و نيز اشعارى به ترتيب مقدار به زبانهاى عربى عامى٫ تركى و يونانى محاوره اى آناتولى قرون وسطي در دست است كه برخى از آنها تدقيق و چاپ شده اند.

آثار يوناني مولانا

روابط مولانا با يونانيان آناتولي بسيار خوب بوده٬ بارها همراه خانواده خود در صومعه يونانى "اگيوخاريتونا" حاضر گرديده و ضمن گفتگو با راهبه هاى اين صومعه به عبادت پرداخته است. حتى ادعا شده كه مولانا مطالعاتى در زمينه زبان يونان باستان داشته و به شكلى عالى بر زبان يونانى مسلط بوده است. به همه حال آنچه قطعى است اينكه رومى و فرزندش سلطان ولد علاوه بر زبان تركى٬ زبانهاى فارسى و عربى و يونانى نيز مي دانسته و اشعارى به اين زبانها سروده اند. زبان يوناني اى كه مولانا در اشعار خود بكار برده٫ نه يوناني ادبى٬ بلكه زبان يونانى مردمي و محاوره اى قرن سيزده رايج در قونيه بوده است. احتمالاً بعضي از آوازهاي محلي و بومي يونانى وي را برانگيخته كه قطعاتي به اين زبان بسرايد. ابيات يونانى مولانا با جملات عربى و فارسى و كلمات تركى در هم آميخته و به الفباى تركي – عربى نگاشته شده اند. (ابيات يونانى سلطان ولد افزونتر است. در رباب نامه: ٧٧٤٥ بيت فارسى٫ ١٥٧ بيت تركى٫ ٣٥ بيت عربى و ٢٢ بيت يونانى موجود است). در مورد آثار يونانى مولانا و تاثير پذيرى وى از فلسفه و فرهنگ يونانى تاكنون آثار متعددى از جمله از طرف خانم ليانا ميستا كيدو مترجم مثنوى به يونانى چاپ شده است.

يادگارهاى تركي مولانا

مولانا زبان مادريش تركى را نيز در آثار خويش بكار گرفته استּ رومى و فرزندش – گرچه اساسا نوشته ها و سروده هايشان را به سنت ادبى عصر خود٬ به فارسى بر قلم آورده اند- به نهضت تركى نويسى در آناتولى پيوسته و از خود اشعار پندآميز و راهنماى سروده شده به تركى٬ در خطاب مستقيم به توده هاى مردم و نيز ملمعاتى به زبانهاى عربى٫ تركى و يونانى بيادگار گذارده اند. ابيات تركي و يونانى سلطان ولد افزونتر از مولانا است.

اشعار تركي: آنچه از اشعار مولوي به زبان تركي در ميان آثار وى و به طور پراكنده تا به امروز حفظ شده و بدستمان رسيده است، بسيار كمتر از آن چيزي است كه در بعضى از تذكره ها و ديوانهاى شعراي پيشين به آنها اشاره شده است. به عنوان نمونه ديوان كبير كه اثرى به فارسى است علاوه بر اشعارى به عربى و يونانى٬ داراى حدود ٢٠٠ بيت تركى (غزل٫ قطعه٫ تك بيتى٫ و ملمع) نيز مى باشد. اشعار تركى اى كه در پايان ديوان كبير آمده اند٫ تاكنون در دبوانهاى چاپ ايران وارد نشده اند.
ملمعات تركي: مولانا برخى از اشعار ليريك و غزليات خويش را به شكل ملمعاتى با مهارت آميخته شده از عربى و فارسى و تركى و ارمنى بوجود آورده است. اين ملمعات كه در نظر اول٫ آشفته و غيرقابل درك به نظر مي آيند٫ كوشش وى براى بيان چند لايه اى و درك تجربه حقيقى اند. صاحبنظران٬ بخشهاى تركي ملمعات مولانا را نشانگر حاكميت آشكار و احاطه بدون مباحثه مولانا بر دقايق و ظرايف زبان تركي شمرده اندּ
تركيبات تركي: در آثار مولانا به تعبيرات فراوان تركى شامل واژگان محاوره اى٫ نقل قولهاى تركى و خطابهايى به تركان نيز برخورد مي شودּ
كلمات تركي: بخشي از كلمات تركى آثار مولانا٬ كلمات تركي خودى شده موجود در زبان فارسى هستند كه بويژه در زبان اغلب مولفين فارس كه در تماس با تركان بوده اند يافت مي شوندּ (شمار اينگونه واژگان تركي موجود در زبان فارسي و لهجه هاي گوناگون آن تا بيست هزار تخمين زده ميشود)ּ(٢)ּگستره اين كلمات همه لايه هاى گوناگون ذخيره لغوى زبان تركى٬ از واژگان تركى ادبى٬ باستانى٬ لهجه اى و محاوره اى را در بر ميگيرندּ مولانا در ميان كلمات و ابيات تركى خود٬ واژه هايى مربوط به لهجه تركي اى كه زبان مادرى اش بوده و در تركى آسياى صغير مرسوم نبوده اند مانند بايراشماق٫ بوْلماق٫ گميشمك٫ قيغيرماق٫ اؤكوش٫ و غيره را نيز بكار برده است. برخى از اين واژه ها مانند واژه چيكگنه به معنى كوچولو٬ گؤيچه ك٫ دئييش امروز نيز عينا در زبان تركى (لهجه هاى آذربايجانى و خراسانى) رايج اند. (٣)

تعبيرات تركي: ادعا شده است كه مولانا در اشعار فارسي خود٬ بياني تركي داشته ٬ تركي انديشيده و فارسي سروده است و در اين ميان بسياري از اصطلاحات تركي را به فارسي برگردانده استּ حتى محمد خولوصى در كتاب يئددى اؤيوت (ترجمه تركي مجالس سبعه) ميگويد كه اصل مجالس سبعه٬ خطابه و وعظهاى هاى مولانا به مردم قونيه به زبان تركي است كه از سوى كاتب به زبان فارسي ترجمه شده استּ او اين ادعاى خود را بر كيفيت ادبي بسيار پائين و آشفتگى عبارات و اسلوب موجود در اين اثر٬ كه به هيچ وجه با فصاحت و كتابت مولانا قابل جمع نيستند مستند مي سازدּ

ديوان كبير تركي

در برخي منابع از ديواني بزرگ به زبان تركي و همچنين اشعار تركى منتسب به مولانا سخن ميرودּ سامى نيهات بانارلي در كتاب "رسيملي تورك ادبياتي تاريخي" از مولوي به شكل نخستين كسي در آناطولي كه ديوان بزرگي به تركي ترتيب داده است ياد ميكندּ دكتر ح. محمدزاده صديق "دوزگون" در كتاب سيري در اشعار تركي مكتب مولويه به اين نكته اشاره كرده و ميگويد اين ديوان حاوي اشعار پر طنين و پر شوري - بخشي از آن سروده شده در وصف ائمه اطهار - بوده و صوفيان و دراويش ابيات آن را به صورت ترجيعبند تضمين و در محافل مجالس خود اجرا مى نموده اندּ وى با اشاره به تاثيرپذيرى شعراي آزربايجان و ترك زبان از مولانا اضافه ميكند كه پس از مولانا٬ بسيارى مانند "باقى" از شعراى بزرگ دربار عثمانى بر اشعار تركي مولانا نظيره ها گفته آنها را تضمين و استقبال كرده اندּ او٬ پيدايش مكتب مولويه در ميان دراويش را نيز گواهى بر وجود ديوان كبير تركي شمرده استּ البته همه اين ادعاها و ملاحظات٬ محل مباحثه جدى بوده و بى شك محتاج به اثبات علمى و ادله محكم اندּ(٤)

بنا به همين مولف٬ "غريبي" شاعر و ناثر آزربايجاني عهد شاه تهماسب صفوى در كتاب "تذكره مجالس شعراي روم" خود كه به زبان تركي و در تبريز تأليف نموده است، ذكر و توضيحات مفصلي از مولانا و هم مطلبي در باره اشعار تركي وي دارد كه بخشى از آن به شرح زير است:

"اعلم المحققين و افضل العارفين؛ فريد المله و الدين مولانا جلال الدين قدس سره" دورور كى عجم ويلايتلرينده "ملاي روم" و روم ايقليمينده "موولانا خونكار" دئوم (؟) ايله مشهور و معروفدور.


اولدورور سردفتر-ى اهل-ى كيتابOldurur sərdəftər-i əhl-i kitab
سيرر-ى گوفتاريندا عاجيزدير فوهومSirri güftarında acizdir fuhum


ּּּּּ قارامان ويلايتينده و قونييه شهه رينده واقيع اولموشدور و مرقد-ي پورنورلارى همان آندادير. مؤولويلر خانقاهي و مواليلر زييارتگاهيدير ...... بو موختصر اول طوطي-يى شكريستان-ى حقيقت(ين) ايسم-ى شريفي ايله قيليندي..... و توركي اشعاريندان بو مطلع و حوسن-ى مطلع٬ دوازده ايمام عּ(ين) اووصافين (دا) يازديغي بندلرندير: (از اشعار تركى مولوي٬ مطلع زير از ابياتي است كه در اوصاف دوازده امام سروده است):


اولار كيم بنده-يى خاصص-ى خودا´دير٫ Olar kim bəndə-yi xass-i Xuda'dır
موحيبب-ى خاندان-ى موصطفا´دير.Mühibb-i xanədan-i Mustafa'dır
حقيقت كعبه سينين قيبله گاهى٫ Həqiqət Kə'bəsinin qibləgahı
ايمام-و پيشواميز مورتضا´دير.İmam-o pişvamız Murtəza'dır


و بو بئيت داخي درويشلر پندي ايچون اول بولبول-ى گولوستان-ى ايره م(ين) نوطق-ى جانبخشيندن واردير كه اهل-ى گوفتار٬ اشعارلارينا بو بيئت ايله رؤونق وئريب، ترجيع بند قيلميشلاردير: (و اين بيت مخصوصاً از جهت پند درويشان از بلبل گلستان ارم و نطق جانبخش او آمده است كه اهل گفتار، اشعار خود را با اين بيت رونق داده و ترجيع بندهايي باآن ساخته اند).


دينمه٫ گؤزه ت٫ باخما٫ چاپار قوشما هئچ!Dinmə, gözət, baxma, çapar qoşma heç
ريند-ى جاهان اول٫ يورو٬ توخونما٫ گئچ!Rind-i cahan ol, yürü, toxunma, geç


بررسيهايى در باره اشعار تركى مولانا:

در باره آثار توركى مولانا٫ تركولوگها و زبانشناساني مانند پرفسور دورفر٬ سالئمان٫ يالت كايا٬ منصوراوغلو و كؤپرولو٫ تحقيقاتى و از تركهاى ايران پرفسور ح. م. صديق٫ پروفسور ج. هئيت و از تركمنها ملاعاشور قاضي٫ بيبي مريم شرعي نيز نوشته هائى دارند. با اينهمه متاسفانه تاكنون نه تمام اشعار و ابيات و نه تمام كلمات و تعبيرات تركى مولانا يكجا گردآورى و به لحاظ ادبي و زباني تدقيق نشده اندּ برخى از آثارى كه به سروده هاى تركى مولانا پرداخته و يا به آن اشاراتى كرده اند به قرار زيراند:

- Şerefettin Yaltkaya, Mevlana’da Türkce kelimeler ve ş‏iirler, Türkiyat Mecmuasi, 1934, cilt IV, s 111-167
- Mecdut Mansuroğlu, Mevlana Celaleddin Rumi’de Türkçe Beyit ve İbareler. Türk Dili Araş‏tı‎rmaları‎‎ Y‎IL 1954.
- Ural-Altaische Jahrbucher: Mawlawi Turkische Verse: von Mecdut Mansuroglu (Istanbul). Wiesbaden – 1960.
- Salemann, Noch einmal die Selschukischen Verse, Melanges, Asiatiques, X, ilave 222-237
- Abdülbaki Gölp‎ınarlı‎. Mevlânâ Celâleddin. İnkilâp Kitabevi
- Rafael Blaga, Handbook of the Iranian Peoples.
- P. Burguière, R. Mantran: Qulques vers Grecs du XIII e siècle en caractères Arabs; Bruxelles, 1952. Byzantion.
- Ragim Sultanov, Solva Tiurkskogo proiskhozhdniia, Vstrecha - iu shsciesia V Mesnevi Dzhaladdina Rumi. V kn.: Voprosy Iranskoi filologii, Baku, 1966, S 75-87. - Na azerb. iaz.
- Fuat Bozkurt, Türklerin Dili
- M. Fuat Köِprülü, Yeni Fâriside Türk Unsurlar‎, T.M. 1942, VII-VIII, cüz 1, 1-16.
- İslam Ansiklopedisi, Mevlana Maddesi
- برخى از آذربايجانيان پيرامون مولانا - حميد دباغى
- اشعار تركي مولانا - بشنو از ياد خوش حضرت مولانا-ملاعاشور قاضي٫ بيبي مريم شرعي
- تاريخ زبان و لهجه هاى تركى٫ دكتر جواد هئيت
- سيرى در اشعار تركى مكتب مولويه- دكتر حسين محمدزاده صديق




مولانا از نخستين شاعران تركي سرا در غرب آسيا

بسيارى از تركولوگها و منابع گوناگون مانند دايره المعارف اسلام جلال الدين مولوى را در زمره نخستين شاعران تركى گوى آسياى صغير به شمار آورده اند. رومى و فرزندش علاوه بر پيشگامي در تركي نويسي٬ همچنين از پيشگامان كاربرد اوزان عروضى در شعر تركى آسياي صغير شمرده ميشوند.

بواقع اهميت اشعار تركى سلطان ولد و مولانا و .... كه به لحاظ كمى در مقابل اشعار فارسيشان غيرقابل تامل اند٫ در سنت شكنى آنهاست. تا عصر مولانا زبان تركى٬ زبان توده مردم روستائى و طوائف در آسياى صغير و آذربايجان و زبان دولتمردان و سلاطين جهان اسلام٬ هنوز به عنوان زبان ادبى غالب بكار نميرفت و در همه عرصه هاى نوشتارى٬ هم در ارتباطات٬ هم در تحريرات خصوصى و هم در دستگاه دولتى٬ زبان فارسي زبان حاكم بودּ مولانا زمانى به تركي نويسى آغاز كرد كه نوشتن به زبان تركي كسر شان و عيب شمرده مىشدּ اين سروده هاى تركى كه در چنين محيطى و در اوج حاكميت بيچون و چراى زبان و ادب فارسى و سنت فارسى نگارى و فارسيسرايى در غرب عالم اسلامى نگاشته شده اند٫ مانند نورى در تاريكي٬ آغازگر نهضت ادبى-فرهنگى تركى سرايى و رنسانس ادبى زبان تركى در آسياى صغير و آذربايجان بوده اند.

همه محققان در اين امر متفق اند كه مولانا با آنكه آثار گرانقدر خود را به فارسي پديد آورد و نه به تركي٬ و بزرگان طريقت مولويه مانند سلطان ولد در ظهور و گسترش ادب تركي در آناتولي بسيار موثر بوده اندּ پس از مولانا و به موازات فزوني گرفتن تعداد مسلمانان ترك در آسياي صغير٬ بزرگان طريقت مولويه به منظور خطاب به مردم تركزبان٬ بيش از پيش به نظم و نثر تركي روي آوردندּ بويژه فرزند مولانا سلطان ولد٬ در رواج اعتقادات و آموزش عقايد متصوفانه در ميان توده هاى مردم – به سبب زبان ساده و صميمى اشعار تركى خويش - بسيار موفق بوده است. هر چند در اشعار تركى سلطان ولد٬ روانى٬ خروش و درخشندگى همفكر و همعصر تركى سراى خود يونوس ائمره ديده نميشود٬ با اينهمه آثار تركى وى تاثيرى بسيار مهم در گسترش نهضت تركي نويسى در آناتولى داشته است.

در قرن ١٣ زبان بلخ٬ موطن مولانا تركى خراسانى بوده است

ابيات تركى و ملمعات رومى از نخستين نمونه ها و قديميترين متون تركى غربى (اوغوز) و يا سلجوقى (٥)٬ منشاء تركى آناتولى-بالكان- قاقاووزى٫ تركى آزربايجانى- خراسانى و تركمنى و يا دقيقتر لهجه خراسانى تركى بشمار ميروند. تركولوق مشهور پروفسور گرهارد دوئرفر (Prof. Dr. GERHARD DOERFER) در اثر خود بنام (Türkische Folklore-Texte aus Chorasan) اشعار تركى مولانا را از محصولات ادبى تركى خراسانى قديم به شمار آورده است. مولانا از شهر بلخ آمده است. به گمان پروفسور دوئرفر٫ در قرن ١٣ و قبل از آنكه اين شهر بعدها در قرن ١٦ به تصرف تركمنها در آيد٫ زبان مردم بلخ تركى خراسانى بوده است. بنابه وى٬ اين اشعار بيشتر خصوصيات لهجه خراسانى زبان تركى را دارا ميباشند.

اشعار تركى مولانا-سلطان ولد از نخستين نمونه هاى ادبيات ديوانى تركى در آسياى صغير اند و به تركى اوغوزى غربى مشترك قرن سيزده٬ قبل از تقسيم شدن آن به دو شيوه بالكان- آناتولى و آزربايخان-خراسان نوشته شده اند. در حاليكه در آثار تركى مولانا خصوصيات شيوه هاى تركى غيراوغوزى هم منعكس شده (مانند استفاده از پسوند-غاى براى زمان آينده كه معادل آن در تركى غربى پسوند-ه جك است)٬ در آثار سلطان ولد كه در آناتولى نشو و نما يافته است٫ هيچكدام از اين خصوصيات ديده نميشوند. شعر تركى سلطان ولد تركى اوغوزى (آزربايجانى-آناتولى) خالص است. متاسفانه تاكنون مجموعه كامل اشعار تركى مولانا و سلطان ولد و نيز كلمات و عبارات تركى آثار اين دو در ايران چاپ نشده است. حال آنكه در مقام مقايسه٬ زبان تركى اشعار سلطان ولد بسيار بيشتر از تركى استانبولى به تركى آزربايجانى امروز نزديك بوده و تركى مولانا نيز بدون مباحثه تركى خراساني است. اساسا نميبايست فراموش نمود كه قارامان٬ حتى قونيه در ناحيه موسوم به هلال آزرى قرار دارد و گويش تركى رايج در آن٬ قبل از بسط حاكميت تركان عثمانى به اين نواحى٬ همان بود كه امروزه تركى آزربايجانى ناميده ميشود. از اينرو است كه ميبايد علاوه بر سلطان ولد-مولانا٬ همه آثار تركى آفريده شده در هلال آزرى در تركيه٬ اقلا تا ظهور دولت صفوى (و حتى تا سقوط دولت عثمانى) در تاريخ ادبيات تركى آزربايجانى نيز گنجانده شوند.

لهجه هاى خراسانى زبان تركى

لهجه هاى خراسانى و آزربايجانى زبان تركى٬ دو گروه لهجه عمده شاخه شرقى اوغوز غربى را (زبان تركى امروزين را) تشكيل ميدهند. (شاخه غربى اوغوز غربى به لهجه هاى آناتولى-بالكان و اوغوز شرقى به گروه لهجه هاى تركمني اطلاق مىشود)ּ شاخه شرقى اوغوز غربى و يا تركى خود شامل گروه لهجه هاى زير است:
ا- لهجه هاى آزربايجانى: رايج در سراسر ايران٫ آزربايجان٫ عراق٫ تركيه٫ سوريه٫ گرجستان٫ داغستان٫ اردن٫ لبنان٬ افغانستانּ
ب- لهجه هاى خراسانى: رايج در استانهاى خراسان شمالى٬ خراسان رضوى٬ خراسان جنوبى و مازندران و جنوب ايران (ابولوردى)٬ در تركمنستان (؟)
ج- لهجه سنقرى: رايج در بخش ترك نشين و آزربايجانى استان كرمانشاه٬ شهرستان سنقرּ (بسيارى از زبانشناسان اين لهجه را جزء لهجه هاى آزربايجاني زبان تركي ميشمارند)ּ

لهجه هاى خراسانى زبان تركى امروزه در شمال استان خراسان و در ناحيه كوچكى از جمهورى تركمنستان (؟) رايج است. اين گروه لهجه ها كه بعضى از خصوصيات تركى باستان را محافظه كرده است٫ داراى سه شيوه شمالى (اوزبكى اوغوزى)٫ غربى و جنوبى ميباشد. لهجه هاى خراسانى تركى (لهجه شرقى) زبان مادرى حدود ٨٪ و لهجه هاى آزربايجانى تركى (لهجه غربى) كه شامل لهجه هاى جنوب (قشقايى و غيره) نيز ميشود زبان مادرى حدود ٩٢٪ (٨٠٬٥+ ١١٬٥) از خلق ترك در ايران است. رابطه و نزديكى بين گروه لهجه هاى آزربايجانى و خراسانى زبان تركى در ايران٫ تقريبا مانند رابطه و نزديكى بين گروه لهجه هاى كرمانجى و سورانى زبان كردى ميباشد.

ادبيات تركي خراساني

لهجه خراسانى زبان تركى مرحله نخست شكل گيرى زبان ادبى تركى غربى شمرده ميشود. تاريخ تركى ادبى در خراسان٫ ايران٫ آزربايجان و تركيه همه با اشعار شعراى ترك خراسان شروع مىشود. زبان ادبى تركى غربى در آغاز (قرون ٬١١ ١٢ و ١٣) بر اساس اين لهجه و با آثار حسن اوغلو اسفرايني٬ مولانا جلال الدين رومي و ديگران به ظهور رسيده است. تركى خراسانى همچنين زبان گروههاى تركى اى بوده است كه به سبب تهديد و فلاكت مغول تحت نامهايى چون خراسانيها٬ پيران خراسان-خوراسان ارنلرى٫ به آزربايجان و آناتولى مهاجرت مى كرده اند (٦). بسيارى از بنيانهاى فرهنگ تركى آزربايجانى-آناتوليايى بلاواسطه با خراسان در ارتباطندּ اولين شعراى تركى گوى در آزربايجان حسن اوغلو اسفرايني (٧) و در آنادولو خوجا دخانى (٨) هر دو از تركهاى خراسان ميباشند. تصادفى نيست كه در ميان نخستين مشوقان و اشاعه دهندگان زبان و ادبيات تركى در آسياى صغير نام "خونكار حاجى بكتاش ولى خراسانى" ديده ميشود (٩)ּ اما گسترش و حاكميت لهجه تركي خراساني بر زبان ادبي-نوشتارى تركي غربى٬ در مدت كوتاهي متوقف و جاى خود را به لهجه آزربايجاني تركي داده استּ نخستين آثار مكتوب به لهجه خراسانى تركى به قرار زير است: اشعار تركى مولانا٬ بخش شعرى بهجه الحقايق٬ كتاب الفرائض٬ لغت ابن مهنا (لغت نامه چهار زبانه به زبانهاى پهلوى٫ فارسى٫ عربى و لهجه خراسانى زبان تركى).

چند نكته در باره نمونه هاي از اشعار تركي مولانا:

١- شعرها را٬ طبق باز خواني و تصحيح خود آورده امּ در اغلب منابع ايراني كه اشعار تركي مولانا در آنها نقل ميشوند٬ ثبت اشعار آكنده از اشتباهات و اغلاط املائي و خوانشى و گرامرى و ادبى استּ مثلا بند اول شعر اول در نوشته هاى چاپ ايران به اين شكل نقل ميشود:

اوسسون وارسا اى غافل٬ آلدانماغيل زنهار مالا
شول نسنه يه كه سن قويوب٬ گئده رسن اول گئرو قالا

حال آنكه در شعر اول مصراعهاي اول و دوم هر بند٬ هم قافيه اند و بنابراين شكل صحيح به شكل زير است:

اوسون وارسا ائى عاقيل٬ زينهار مالا آلدانماغيل
شول نسنه نى كيم سن قويوب٬ گئده سين اول بوندا قالا

همينطور در نوشته هاى چاپ ايران٬ اغلب بندها و ابيات شعر اول و دوم با هم در هم آميخته ميشوندּدر حاليكه در شعر اول در هر بند دو مصرع اول و دوم هم قافيه و مصرعهاى چهارم بندها نيز با هم هم قافيه اندּ ولي در شعر دوم٬ سه مصرع اول و دوم و سوم هر بند با يكديگر هم قافيه و مصرعهاى چهارم بندها با هم هم قافيه اندּ

٢- همه اشعار با اورتوقرافي فونئتيك سؤزوموز نوشته شده اندּ
٣- در بازخوانى اشعار٬ صرف زمان حال اول شخص مفرد را –همانگونه كه در لهجه هاى شمالي و شرقى تركي خراساني مرسوم است- با پسوند –من و به شكل سئوه رمن٬ ديله رمن٬ گزه رمن و ּּּּ حفظ كرده امּ معادل اين قالب در لهجه هاي معاصر آزربايجاني زبان تركي با پسوند –ه م و به شكل سئوه ره م٬ ديله ره م٬ گزه ره م و ּּּּ استּ
صرف زمان حال اول شخص جمع نيز به شكل بيز فانيميز حفظ شد كه معادل بيز فانيييك در لهجه هاى معاصر آزربايجانى زبان تركي استּ صرف زمان حال اول شخص جمع در لهجه هاى معاصر شمالي و شرقى خراساني زبان تركي به شكل –ميز٬ -ميس و -بيز (گليرميز٬ ּּּ) و در لهجه هاى معاصر آزربايجاني زبان تركي –ايك٬- آك (گليريك٬ּּּּ) استּ
٤- فعال بارماق – همانگونه كه در لهجه هاي تركي خراسان مرسوم است- حفظ شده استּ معادل اين فعل در لهجه هاى معاصر آزربايجاني زبان تركي وارماق استּ همينطور فرمهاي قديمي كلمات آندان٬ آندا٬ شول٬ اول٬ ּּּ به همان صورت اصلي نوشته شدندּ
٤- در لهجه هاي معاصر زبان تركي ايران و آزربايجان٬ هر دوى كيپهاي دوم شخص شرطى و دوم شخص مضارع با يك قالب سان-سن بيان ميشوند٬ به عنوان نمونه "قاليرسان" هم به معني ميماني و هم به معني "اگر بماني"٬ "سنسن" هم به معنى "تو هستى" و هم به معنى "اگر تو هستى" ميباشدּ اما در تركي آنادولو٬ دو كيپ متفاوت "-سان" و "-سين" براي بيان ايندو وجود داردּ "قاليرسان" به معني "اگر بماني" و "قاليرسين" به معني "ميماني"٬ "سنسين" به معنى "تو هستى" و "سنسن" به معنى "اگر تو هستى" بكار ميرودּ از آنجائيكه به گمان اينجانب٬ روش دوم صحيحتر بوده و بر غناي گرامري زبان تركي مي افزايد؛ از اينرو در اشعار٬ وجوه شرطى را با پسوند "-سان" و زمان مضارع حال را با پسوند "-سين" نشان دادمּ مثلا: گله سه ن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين- قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ (اگر بيائىּּּּ مي شنوى- اگر در آنجا بمانى٬ּּּ تنها مى مانى)ּ و يا سنسين٬ كيمسينּ(تو هستى٬ كه هستى)ּ
٥- پسوند "-ش" كه در افعال بايراشماق٬ آغلاشماق٬ گؤموشمك٬ ائريشمك٬ اوله شمك و ּּּּ بكار رفته است٬ پسوند اسم ساز از فعل در زبان تركى است و با "ش" فارسى رابطه اى ندارد. از متون تورفان "اوروش" (نبرد)٫ كوسوش (آرزو)٫ بوسوش (غم)٫ ياراش (مناسب)٫ سيغيش (اضطراب)ּ در بعضى از افعال "ش" به عنوان پسوند تشديد و تاكيد نيز بكار مي رود. ككره ش (تحقير كردن). استعمال پسوند ش در تمام زبانهاى تركى و در ايران بويژه در لهجه هاى قشقائي زبان تركى در جنوب ديده ميشود.
٦- من تركى و من فارسى ارتباطى با هم ندارند. مانند بد انگليسى و بد فارسى. من توركى از ريشه آلتائى بى به معنى من گرفته شده است. بى+ز=ما فرم جمع آن است. اشكال باستانى و لهجه اى اين كلمه بدين شرح است: بينگ٫ مينگ٫ مانگ٫ بين٫ مين٫ بن٫ من٫ مم.
٧- به منظور حفظ نوآنسهاي زباني و غناي اشعار٬ هر دو فرم دوبلتهايى مانند يالنيز-يالقيز و يئى-اييى را همزمان حفظ كردمּ (دوبلت٬ دو كلمه با ريشه يكسان است كه به لحاظ فرم٬ در دو مسير گوناگون متحول شده و هر دوى اين دو فرم متحول شده٬ اغلب با معانى متفاوت به طور همزمان در زبان حضور دارند) در زبان تركي معاصر٬ "يالقيز" بيشتر به معني تك و تنها و "يالنيز" به معني صرفا و منحصرا٬ همچنين "اييى" بيشتر به معني نيك و "يئى" به معني بهتر بكار ميرودּ

توضيح چند واژه تركي مولانا:

آرسلانArslan (آرس+لان): شيرּ فرم مغولي كلمه آسلان تركيּ (آرس= آرژو در تركي قديم به معاني حيوان گوشتخوار٬ شغال٬ دله٬ راسو٬ سمور٬ּּּ و لان= از پسوندهاي نام حيوان در تركى٬ برگرفته از ريشه چيني لونگ به معني اژدها استּ تقطيع آن به صورت ار+سلان نادرست است)
آروادArvad: همسر٬ زنּاز ريشه اوراگات-اوراقوت-اوراگاچ تركي قديمּ (ريشه شناسي اين كلمه بر اساس عورت عربي٬ ريشه شناسي اي عاميانه و نادرست است)
آزيقAzıq: زاد٬ توشه٬ خوراك راه٬ به شكل آذوقه وارد زبان فارسي شده استּ
آسAs: (آسي٬ آسسى٬ آسيق) : سود٬ منفعت٬ فايده
آغچاAqça=آغي+چا: پول٬ شئى بهادار كه براي معامله پاياپاي بكار رودּ از ريشه آغي (پارچه ابريشمي) و يا آقى (خزينه) در تركي باستانּ
آغلاشماق: باهم گريستن٬ سوگواري گروهى
آليپ=آلپAlp: دلاور٬ جوانمرد٬ بيباك٬ قهرمان٬ جسور و ּּּּلقب جنگجويانى كه در همه نبردها به تنها و تا به آخر جنگيده و پيروز مي گردند (از همين ريشه است نام طائفه آلپاغوت-آلپاقوت ساكن در استان همدان آزربايجان)
آنماقAnmaq: ياد نمودن٬ به خاطر آوردن (از همين ريشه است آني=خاطره٬ آنما=يادبود٬ آنيت=يادمان٬ آنيم=يادواره٬ּּּ)
آييتماقAyıtmaq: گفتن٬ ذكر كردن٬ وعده دادن٬ پرسيدن٬ به گفتار آوردن (از مصدر آيماق به همين معانيּاز همين ريشه است آيديرماق٬ آييتيش=احوال پرسى٬ آييتقان=سائل٬ آيديق=آي+ديق=خطاب٬ آييق=وعده٬ آيتينماق٬ آيتيلماق٬ ּּּּ)
اؤپگونوÖpgünü=اؤپوك+ون+و: اؤپوگونو- اؤپويونوּ بوسه ات راּ اؤپوك= بوسه٬ نوعى بوسه صميمي و پاك٬ كودكانه٬ بوسه طولاني و پر ادعا (همريشه با اؤپوش٬ اؤپوجوك٬ اؤپمك٬ اؤپوشمك٬ اؤپسه مك)ּ
ائرمكErmək: واصل شدن٬ رسيدن
ائريشمكErişmək: به چيزي واصل شدن
اؤكوشÖküş: زياد٬ فراوان٬ بسيار (از ريشه اؤكمك به معني انباشتنּ از همين ريشه است اؤكون=توده گل و ּּּ٬ اؤكوم=انبوه٬ اؤكولگه ن٬ و مصادر اؤكوشله مك٬ اؤكولمك٬ اؤكسونمك٬ اؤكمكله نمك٬ ּּּּهمه در رابطه با جمع نمودن و توده كردن و انباشتن و ּּּ)
اؤيودÖyüd: پند٬ نصيحت٬ اندرز
اتمكƏtmək: نوعى نان
اوسUs: عقل٬ خرد٬ نيروي تمييز (از همين ريشه است اوسال= عقلاني٬ اوسچو= عقلگرا٬ راسيوناليست٬ اوسلو=باهوش٬ هوشمند)
اوغورUğur: بخت٬ اقبال٬ پيشامد خوش٬ مواجهه٬ بركت٬ دولت٬ زمان٬ وقت٬ فرصت (از همين ريشه است اوغورلو=خوش يمن٬ اوغورسوز=بديمن٬ اوغراماق= سرزدن٬ اوغورلاماق=بدرقه كردن٬ اوغراشماق=سرو كله زدن٬ مشغول بودن٬ اوغراق=محل سرزدن٬ پاتوق)ּ وارد زبان فارسى نيز شده است (در عبارت اوغور بخير)
اوله شمكÜləşmək: تقسيم كردن٬ پخش كردن (از همين ريشه است: اولكه=كشور٬ اولوس=ملت)
اويخو=يوخوUyxu: خواب (از مصدور اويوماق=خوابيدنּ يوخولاماق=يوخو+لا+ماق نيز به معني به خواب رفتن است)ּ
اويماقUymaq: پيروي كردن٬ متابعت٬ هماهنگي نمودن (از همين ريشه است اويسال=مطيع٬ اويارلاماق=انطباق٬ تعديل٬ اويوم=هماهنگى٬ اويغون=مناسب٬ اويار=o.k.)
ايلتمكİltmək: بردن٬ رساندن٬ متصل كردن٬ آويزان كردن (١- ايليشديرمك٬ آسديرماق ٢- آپارماق٬ گؤتورمك٬ ايله تمك)
اييىİyi (يئي ٬ يئگ٬ كاى٬ كئى٬ گئى)= خوب٬ نيك (ايييليك=خوبى٬ نيكي٬ ايييمسه ر=خوشبين)
بئلهBelə (بؤيله): اينگونه٬ اينسان
بارغيلBarqıl: بروּاز مصدر بارماق به معنى رفتن (در لهجه آزربايجاني: وارماق)
باىBay: دارا٬ ثروتمندּ از همين ريشه است باييتماق٬ باييماق (ثروتمند شدن و ثروتمند كردن)
بايراشماقBayraşmaq: باهم جشن گرفتن٬ همريشه با بايرامּ
باييقBayıq: حقيقت٬ سخن راست و اصيل
بونداBunda: اين جهان (آندا=آن جهان)
بوْلاBola: اولا= باشد (از مصدر بوْلماق به معنى شدن)
بۇلماقBulmaq: پيدا نمودن٬ يافتن چيز موجود (پيدا نمودن چيز گمشده=تاپماق)
بيگىBigi (در تركى جغتائى) =گيبي=كيمي: مانند
بيلهBilə: ١- همراه٬ با٬ در معيت (در اين معنى فرم اصلى آن بيرله است) ٢-حتى
چئورهÇevrə: پيرامون٬ اطراف٬ محيط (از مصدر چئويرمك به معني برگرداندن٬ به چرخش در آوردن٬ واژگون كردنּ همريشه با چئويري=ترجمه٬ تاويل٬ تعبير٬ چئوريم=انقلاب٬ چئوريليش=كودتا٬ چئوره چي=طرفدار محيط زيست٬ چئوره له مك= محاصره كردن٬ چپ چئوير=زيرو رو كردن)
چاخيرÇaxır: شراب (چاخيرچى=شراب فروش)
چلبÇələb (چالاب): شيخ٬ مولا٬ ٬مودب٬ بزرگوار٬ سرور٬ خداوندּ
خيصميناXısmına: به نزديكانت (عربى)
دئره مDerəm: ديييره م٬ دئييره م (ميگويم)ּ
داموDamu (تامو٬ تاماق): جهنم٬ از مصدر تامديماق= سوزاندن (تامدو= آتش فروزان٬ آتش سركش٬ شعله قوي)
دوراقDuraq: ايستگاه٬ موقف (از همين ريشه است دوروم=موقعيت٬ دوراغان=ايستا٬ دوراقساما=مكث٬ دورغون=راكد)
دورمكDürmək: گردآوري٬ لوله كردن٬ به شكل تومار پيچاندن٬ (از همين ريشه است دورمه ج= لقمه بزرگ٬ ساندويج٬ دورمه و دوروم =هر دو به معناى ساندويج٬ به شكل ترمه وارد زبان فارسي شده است)
دويماقDuymaq: شنيدن٬ حس نمودن (از همين ريشه است دويو=حس٬ دويورو=اعلانيه٬ دويومساماق=حس كردن٬ دويغو=احساسات٬ دويغولو=با احساسات٬ دويغوسال=احساساتي٬ּּ)
ديرليكDirlik: گذران٬ نظم و نظام و زندگى٬ حيات٬ ماليات و خرجيּ (همريشه با ديرى٬ ديريليك٬ ديريم٬ ديريلمك٬ ديرچه لمك و ּּּ)
ديرهمDirhəm: درم٬ درهم (واحد پول٬ از دراخماى يونانى)
ديله كDilək: آرزو٬ طلب٬ خواهش (از همين ريشه است ديله نمك٬ ديله نچي٬ּּּ)
سئييرتمكSeyirtmək: جهاندن٬ پراندن٬ به سرعت راندن (قوشوشدورماق٬ آتلاتماق٬ سيچراتماق)
سانماقSanmaq: گمان و ظن كردن (از همين ريشه است ساني= حدس و گمان٬ سانال=مجازي٬ سانري=هالوسيناسيون)
سوارSüər: سو+ار: شخص نظامي٬ سرباز (سوبك=سو+بك=فرمانده نظامى٬ در نام سوبك تكينּدر فارسى به اشتباه سبك تكين نوشته مىشود٬ سو باشى=فرمانده ارتش)
سونمكSünmək: كش دادن و دراز كردن بدون قطع و پاره نمودن چيزي
شولŞol (شو+اول): اين٬ آن (اشاره به مكان و زمان نزديك) (شؤيله=شو+اؤيله=اينگونه٬ اينسان٬ شونلار=اينها٬ اينان)
غاى-قاىQay: پسوند آينده در تركى شرقى٬ معادل پسوند –اجاق-هجك در تركى غربىּ آلغاى (آلاجاق در تركى غربى)= خواهد خريد٬ بولغاى (اولاجاق در تركى غربى)= خواهد شدּ
قاتىQatı: سخت٬ سفت٬ شديد٬ جامد٬ خشن و بي رحم٬ تندروּ (از همين ريشه است قاتيق٬ قاتيلاشماق= سفت شدن)
قاراQaraq (قاراق): مردمك چشمּ قاراگؤز=قاراق گؤز=گؤزون قاراغى= مردمك چشمּ مجازا نور چشمى
قارينداشQarındaş: همزاد٬ ريشه كلمه قارداش در تركى معاصرּ
قاموQamu: همه٬ عموميּ (فرمهاي تاريخي و لهجه اى آن: قاموق٬ قاميغ٬ قاماق٬ قاموغ٬ كاموغ٬ خاميخ٬ هامىּּּ)
قانداQanda: در كجا٬ در كدام سو
قايىQayı: محكم٬ سفت (از همين ريشه است قاييم)
قوپوزQopuz: ساز ملي ترك
قوزQuz: بچه٬ كوچك٬ زائيدن وּּּ (از همين ريشه است قوزو = بره٬ قوزلاق=گوسفند و بز حامله٬ قوزلوق=محل نگهدارى بره و ּּ)
قولQul: بنده٬ عبد (قوللوق=خدمت٬ سرويس٬ قوللوقچو=خادم٬ قوللانماق=استفاده كردن٬ به خدمت گرفتن)
قيغيرماقQığırmaq (قاغيرماق): ذكر با صداى بلند٬ آواز دادن٬ فريادּ (همريشه با قيغيلداماق=صدا كردن نوزاد٬ قيغيرتي=صداي تكلم نوزاد)
قيلاووزQılavuz (قيلابوز٬ قيلابور٬ قيلاوور): دليل٬ راهنما ٬ امير ناصح٬ حاكمي كه پند دهد٬ كتاب خودآموز ּ به شكل قلاويز-گلاويز به زبان فارسى وارد شده است (وسيله اي براي باز كردن سوراخ در فلزات)
كانيKanı: كى+آن+ي= كه او را
كندؤزKəndöz=كندي+اؤز: خويشتن
كيچكيننKiçkinən: خرد و كوچك
گؤموشمكGömüşmək: دفن نمودن با كمك هم (از همين ريشه است گؤمو=چيز دفن شده٬ گؤموت=خزينه٬ گؤمولو=مدفونּكؤمه ج٬ كؤمور٬ּּּ)
ماMa: هان!٬ اينك! بفرما! (ايشته!٬ آل!)
نسنهNəsnə: شئى٬ چيز
نسنه رمكNəsnərmək: به چيزي دست يافتن
يئىYey (اييي٬ يئگ٬ كاى٬ كئى٬ گئى) = بهتر٬ نيك٬ خوب، معقول و مقبول٬ دوست و برادر (يئىله مك=ترجيح دادن٬ بيزدن يئيلر=از ما بهتران٬ اجنه)
ياراقYaraq: آمادگى٬ تداركات٬ حاضر٬ چيز مفيد و بدردبخور٬ سلاح٬ زره٬ سپر (به شكل يراق به زبان فارسى وارد شده است)
يارغىYarqı: محكمه٬ دادگاه (از همين ريشه است يارغيلاماق=محاكمه نمودن٬ يارغيچ=قاضي٬ּּּ)
يارليغاماقYarlıqamaq: عفو نمودن٬ ترحم كردن٬ رحمت
يازىYazı: دشت و صحرا
يازيقYazıq: گناه و خلاف شرعى٬ يازيقلى=گناهكار (خلاف عرفي=سوچ٬ مجرم=سوچلو)
يالقيزYalqız: تنها (از ريشه يالينقوس)
يالينيزYalnız (يالنيز): صرفاּ (از ريشه يالينقوس)
ياولاقYavlaq=ياو+لاق: بد٬ ناشايست٬ بى ارزش٬ پست
ياووزYavuz: بد٬ زبون٬ سخن درشت٬ بد و بيراهּ از ريشه ياو (در كلمات ياوا و در ياولاق= زشت٬ نامطلوب٬ ناخوشآيند٬ به درد نخور٬ وخيمּ به زبان فارسي به صورت ياوه وارد شده استּ همريشه با ياواش كه زبان فارسي به شكل يواش وارد شده است)






نمونه هايى از اشعار تركى مولانا:

ايلك قوشوق- شعر اولİlk qoşuq:

اوسون وارسا ائى عاقيل Usun varsa ey âqil
زينهار مالا آلدانماغيل! Zinhar mala aldanmağıl
شول نسنه نى كيم سن قويوب Şol nəsnəni kim sən qoyub
گئده سين اول بوندا قالا Gedəsin ol bunda qala

سن زحمتيني گؤره سين Sən zəhmətini görəsin
دونيا مالينى دوره سينDünya malını dürəsin
آنلار قاليرلار خرج ائديب Anlar qalırlar, xərc edib
آنمايالار سنى بيله Anmayalar səni bilə

سنى اونودور دوستلارين Səni unudur dostların
اوغلون٫ قيزين٫ آروادلارين Oğlun, qızın, arvadların
اول مالينى اوله شه لر Ol malını üləşələr
حئساب ائديب قيلدان قيلا Hesab edib qıldan qıla

بير دملييه آغلاشالار Bir dəmliyə ağlaşalar
آندان باريب بايراشالار Andan barıb bayraşalar
سنى چوخورا گؤموشوب Səni çuxura gömüşüb
تئز دؤنه لر گوله گوله Tez dönələr gülə gülə

قيلمايالار سنه وفا Qılmayalar sənə vəfa
بونلار باي اولا٬ سن گدا Bunlar bay ola, sən gəda
سنين اوچون وئرمه يه لر Sənin üçün verməyələr
بير پارا اتمك يوخسولا Bir para ətmək yoxsula

بوگون سئوينيرسين منيم Bugün sevinirsin mənim
وار دييه آغچام٬ آلتينيم Var diyə ağçam, altınım
آنمازميسين اول گونو كيم Anmazmısın ol günü kim
مؤحتاج اولاسين بير پولا؟ Möhtac olasın bir pula

اول مال دئدييين مار اولا Ol mal dediyin mar ola
حاقق´ين گؤزونده تار اولا Haqq’ın gözündə tar ola
هرگيز مدد بولماياسين Hərgiz mədəd bulmayasın
چئوره باخيب ساغا٬ سولا Çevrə baxıb, sağa sola
------------------------------------------
ايكينجي قوشوق- شعر دومİkinci qoşuq:

ايلتدين ايسه آندا چيراغ İltdin isə anda çiraq
اولا سنه اول خوش دوراق Ola sənə ol xoş duraq
بوندا نه كيم قيلدين ياراق Bunda nə kim qıldın yaraq
آندا سنه قارشى گله Anda sənə qarşı gələ

مال٬ سرمايا قيلغيل آزيق Mal sərmaya qılğıl azıq
حاقق´ا اينانيرسان باييق Haqq’a inanırsan bayıq
ياپ آخيرت٫ دونيانى ييخ Yap axirət, dünyanı yıx
تا ائره سين خوش منزيلهTa erəsin xoş mənzilə

چون اولا الينده ديره م Çün ola əlində dirəm
يئتديكجه گوج٬ قيلغيل كرم Yetkicə güc, qılğıl kərəm
اؤيود بودور كى من دئره م Öyüd budur ki mən derəm
دؤولت آنين اؤيود آلا Dövlət anın öyüd ala

آييتما مال اولدو تلف! Ayıtma mal oldu tələf
حاقق مين بيرين وئره ر خلف Haq min birinin verər xələf
قيلغيل سلف! قيلما علف! Qılğıl sələf! Qılma ələf
ورنه هامى ضاييع اولا! Vərnə hamı zayi ola

ديله ر ايسه ن عئيش-ى ابد Dilər isən eyş-i əbəd
قيلغيل نه دئدييسه احد Qılğıl nə dediysə əhəd
آندان ديله هر دم مدد! Andan dilə hər dəm mədəd
تا ائريشه سين حاصيلا! Ta erişəsin hasıla

بئيله بويوردو لم يزل: Beylə buyurdu ləm yəzəl
"بيلين منى! قيلين عمل! Bilin məni! Qılın əməl
ترك ائيله نيز طول-ى امل Tərk eyləniz tul-i əməl
اويمايينيز هر باطيلا! Uymayınız hər batıla

يوخسول ايسه ن٬ صبر ائيله گيل Yoxsul isən, səbr eyləgil
گر باى ايسه ن٬ خئير ائيله گيل! Gər bay isən, xeyr eyləgil
هر بير حالا شوكر ائيله گيل! Hər bir hala şükr eyləgil
حاقق دؤندوره ر حالدان حالا Haq döndürər haldan hala

دونيا او´نون٫ آخرت او´نون Dünya onun, axrət onun
نئعمت او´نون٫ مئحنت او´نون Ne’mət onun, mehnət onun
دامو او´نون٫ جننت او´نون Damu onun, cənnət onun
دؤولت اونون كاني بولا Dövlət onun k’ani bula

حاق´دان منه نه مال گره ك Haq’dan mənə nə mal gərək
نه قيل گره ك٫ نه قال گره ك Nə qil gərək, nə qal gərək
ديله ييم اييى حال گره ك Diləyim iyi hal gərək
كندؤزونو بيله ن قولا Kəndözünü bilən qula

اول كيم گئده اوزاق يولا Ol kim gedə uzaq yola
گره ك آزيق آلا بيله Gərək azıq ala bilə
آلماز ايسه يولدا قالا Almaz isə yolda qala
ائرمه يه هرگيز منزيله Erməyə hərgiz mənzilə

وئردى سنه مالى چلب Verdi sənə malı Çələb
تا خئيره قيلاسين سبب Ta xeyrə qılasın səbəb
خئير ائيله گيل٬ حاق قيل طلب! Xeyr eyləgil, Haq qıl tələb
وئرمه دن اول مالى يئله! Vermədən ol malı yelə

آس ائتمه يه مالين سنين As etməyə malın sənin
خوش اولمايا حالين سنين Xoş olmaya halın sənin
نسنه رمه يه الين سنين Nəsnərməyə əlin sənin
گر سونمه دينسه ال اله Gər sünmədinsə əl ələ

من بير بيچاره ائى ايلاه! Mən bir biçarə ey İlah
ياولاق چوخ ائيله ديم گوناه Yavlaq çox eylədim günah
يازيقلاريمدان آه٬ آه! Yazıqlarımdan ah ah
ما شرح ائده م٬ گلمه ز ديله Ma şərh edəm gəlməz dilə

ائى شمس٬ ديله حاق´دان حاق´ي! Ey Şəms, dilə Haq’dan Haq’ı
بيز فانيبيز ، اولدور باقى Biz fânibiz. Ol’dur bâqi
قامولار او´نون موشتاقى Qamular O’nun muştaqı
تاخوده كو (؟) كيمين اولا! Taxudəki (?) kimin ola
------------------------------------------
كيچكينن اوغلان٫ هئى بيزه گلگيل! Kiçkinən oğlan, hey bizə gəlgil
داغلاردان داشدان٫ هئى بيزه گلگيل! Dağlardan daşdan, hey bizə gəlgil
آى بيگى سندين٫ گون بيگى سنسين Ay bigi səndin, gün bigi sənsin
بيمزه گلمه! بامزه گلگيل! Biməzə gəlmə, baməzə gəlgil
كيچكينن اوغلان٫ اوتاغا گيرگيل! Kiçkinən oğlan, otağa girgil
يولو بولمازسان٫ داغلاردان گزگيل! Yolu bulmazsan, dağlardan gəzgil
اول چيچه يى كيم٬ يازيدا بولدون Ol çiçəyi kim yazıda buldun
كيمسه يه وئرمه! خيصمينا وئرگيل! Kimsəyə vermə, xısmına vergil
------------------------------------------
گله سه ن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين Gələsən bunda sənə yey, qərəzim yox, eşidirsin
قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟ Qalasan anda yavuzdur, yalınız qanda qalırsın
چلب´يندير قامو ديرليك٫ چلب´ه گل! نه گزه رسين؟ Çələb’indir qamu dirlik, Çələb’ə gəl nə gəzirsin
چلبى قوللارين ايسته ر٫ چلبى´نى نه سانيرسين؟ Çələbi qulların istər Çələb’ini nə sanırsın
نه اوغوردور٫ نه اوغوردور٫ چلب آغزيندا قيغيرماق Nə uğurdur, nə uğurdur Çələb ağzında qığırmaq
قولاغين آچ! قولاغين آچ! بولا كى آندا دويارسين Qulağın aç, qulağın aç, bola ki anda duyarsın
------------------------------------------
اگر يئيدير قارينداش٫ يوخسا ياووز Əgər yeydir qarındaş, yoxsa yavuz
اوزون يولدا سنه بودور قيلاووز Uzun yolda sənə budur qılavuz
چوبانى برك توت! قوردلار اؤكوشدور Çobanı bərk tut, qurdlar öküşdür
ائشيت مندن قارا گؤزوم٫ قارا قوز! Eşit məndən qara qözüm, qara quz
اگر تات´سان و گر روم´سان و گر تورك Əgər Tatsan, vəgər Rumsan, vəgər Türk
زبان بيزبانان را بياموز! Zəbani bizəbanan ra biyamuz
------------------------------------------
اوخچولاردير گؤزلرى٫ خوش نسنه دير اول قاشلارى Oxçulardır gözləri xoş nəsnədir ol qaşları
اؤلدوره ر يوز سوارى٫ كيمدير بو آليبپ آرسالان؟ Öldürər yüz suəri kimdir bu Alıp Arsalana
------------------------------------------
از ملمعات تركي-فارسي مولانا

دانى كه من به عالم٫ يالنيز سنى سئوه رمن
چون در برم نيايى٫ اندر غمت اؤله رمن
من يار باوفايم٫ بر من جفا قيليرسين
گر تو مرا نخواهي، من خود سني ديله رمن
روئى چو ماه دارى٫ من شاددل از آنم
زان شكرين لبانت٫ بير اؤپگونو ديله رمن.
تو همچو شير هستى ٫ منيم قانيم ايچه رسين٫
من چون سگان كويت٫ دنبال تو گزه رمن
فرماى غمزه ات را٫ تا خون من نريزد
ورنه سنين اليندن من يارغييا بارارمن
هر دم به خشم گويى: بارغيل منيم قاتيمدان!
من روى سخت كرده٫ نزديك تو دورارمن
روزى نشست خواهم٫ يالقيز سنين قاتيندا
هم سن چاخير ايچه رسين٫ هم من قوپوز چالارمن
روزى كه من نبينم آن روى همچو ماهت
جانا! نشان كويت٫ از هر كسى سورارمن
آن شب كه خفته باشى٫ مست و خراب و تنها
نوشين لبت به دندان٫ قاتى قايى يارارمن
ماهى چو شمس تبريز٫ غيبت نمود و گفتند:
از ديگرى نپرسيد٫ من سؤيله ديم٫ آرارمن
------------------------------------------
ماهست نميدانم٫ خورشيد رخت يانه
بو آيريليق اودونا٫ نئجه جييه ريم يانه؟
مردم ز فراق تو٫ مردم كه همه دانند
عئشق اودو نهان اولماز٫ يانار دوشه جك جانه
سوداى رخ ليلى٫ شد حاصل ما خيلى
مجنون كيمى واوئيلا٫ اولدوم گينه ديوانه
صد تير زند بر دل٫ آن ترك كمان ابرو
فيتنه لى آلا گؤزلر٫ چون اويخودان اويانه
ائى شاه شجاع الدين٫ شمس الحق تبريزى!
رحمتدن اگر نولا٫ بير قطره بيزه دامه؟
------------------------------------------
مرا ياريست ترك جنگجويى
كه او هر لحظه بر من ياغى بولغاى
هر آن نقدى كه جنسى ديد با من
ستاند او ز من تا چاخير آلغاى
بنوشد چاخير و آنگه بگويد:
تلا لالا تلا ترلم٫ تلا لاى
گل ائى ساقى٫ غنيمت بيل بو دمنى!
كه فردا كس نداند كه نه بولغاى
الا ائى شمس-ى تبريزى نظر قيل!
كه عشقت آتش است و جسم ما ناى
------------------------------------------
اى ترك ماه چهره! چه گردد كه صبح تو
آيى به حجره من و گويى كه : گل برى!؟
تو ماه تركى و من اگر ترك نيستم
دانم به اين قدر كه به تركيست آب سو
آب حيات تو گر ازين بنده تيره شد
تركى مكن به كشتنم اى ترك ترك خو
رزق مرا فراخى از آن چشم تنگ توست
اى تو هزار دولت و اقبال تو به تو
مكش از بهر خون من اى آرسالان قيليچ
عشقت گرفته جمله اجزام مو به مو
نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه
زيرا كه عشق دارد صد حاسد و عدو
گؤيچه ك باخيشلارين بر ما فسون بخواند
اى سيز ديشى تو سئىره ك و دسيز ديش هانى بيجو (؟)
تكتور شنيده ام از تو و خاموش مانده ام
غماز من بس است در اين عشق رنگ و بو
------------------------------------------
رسيد تركم با چهره اى گل وردى٫ بگفتمش:
چه شد آن عهد؟ گفت: اول باردى
بگفتمش كه: يكى نامه اى بدست صبا بدادم
اى عجب آورد؟ گفت: گؤسته ردى
بگفتمش چرا به يكه آمدى اى دوست؟
سئييرتدى يولداشيم يولدا٫ ائردى
------------------------------------------
من كجا٬ شعر از كجا؟ ليكن به من در ميدمد
آن يكي تركي كه آيد٬ گويدم: هئي كيمسين؟
------------------------------------------
يا اوحدالجمال٫ يا جانيم ميسين؟!
تو از عهد من اى دوست مگر ناديمسين؟
قد كنت تحبنى٫ فقل: تاجيك´سين
واليوم هجرتنى٫ فقل: سن كيمسين؟
------------------------------------------
آن ترك سلامم كند و گويد "كيمسين"
گويم كه "خمش كن كه نه كي دانم ني بي
------------------------------------------
گفتم فضولى من: اى شاه خوش و روشن!
اين كار چه كار تست؟ كو سنجر؟ كو قوتلو؟
مست است دماغ من٬ خواهم سخنى گفتن
تا باشم من مجرم٬ تا باشم يازيقلى
------------------------------------------
آن پسر پينه دوز٫ شب همه شب تا به روز
بانگ زند چون خروس: اسكى پاپوچ كيمده وار؟
------------------------------------------
اوزون ائى يار-ى رؤوحانى
وئرير ايسسى كيمى جانى
سنين اول ايييلييين هانى؟
اگر من متهم باشم؟
------------------------------------------
به صلح آمد آن ترك تند و عربده جو
گرفت دست مرا و گفت: تانرى يارليغاسين
------------------------------------------
آييتديم: بگيم٫ تانرى اوچون بو بنده نى آزاد
اؤپتور (؟) يئرى٬ كؤب سؤيله مه! آخر اين چه نادانى است؟
------------------------------------------


(١)- مولانا از اين دو ترك آزربايجاني حيات خويش به شكل گل (شمس الدين تبريزى) و گلاب (حسام الدين چلبي اورموى) ياد كرده استּ اساسا مولانا محصور در محيطى آزربايجاني بوده و آزربايجانيان مهر خود را بر خلقت اسطوره مولانا زده اند: شمس الدين تبريزى (زاينده مولاناى عارف)٬ اخى ترك حسام الدين چلبى اورموى (آفريننده مولاناى شاعر و عامل نگارش مثنوى و ּּּ اولين جانشين وى)٬ شيخ نصيرالدين محمد خوئى (انديشمند آزربايجاني ملقب به اخي ائوره ن٬ موسس جريان پيش علوى اخوت- فتوت (از غلات شيعه) در آناتولى يعنى تشكيلات اخيان روم (قارداشلار-برادران)٬ اهل شهر خوى آزربايجان كه در عصر سلاجقه روم به آسياى صغير مهاجرت كرده بودּ نام اخيان و شخص اخى ائوره ن در ماجراى قتل شمس تبريزي نيز به ميان كشيده شده است)٬ سراج الدين اورموى (فقيه روشنفكر قونيه كه چتر حمايت خود را بر مولانا و آئين سماع و موسيقى گشود)٬ بدرالدين تبريزى (اولين آرامگاه مولانا٬ كعبه عاشقان تحت نظارت معمار دوره سلجوقى و شيميدان مشهور آزربايجانى بدرالدين تبريزى و در زمان سلطان ولد و از طرف عارف ترك آزربايجاني حسام الدين چلبى اورموى ساخته شده است)٬ شهاب الدين سهروردى٬ ּּּּ تنها شمارى از آزربايجانيان پيرامونى حيات مولانا هستندּ

(٢)- آقاى صفا از محققين نژادپرست و قوميتگرايان افراطى فارس٬ در صفحه ٣١٤ از جلد سوم كتاب تاريخ ادبيات در ايران (نام اين كتاب اشتباه است٬ درست آن ميبايد تاريخ ادبيات فارسي ميشد) در اشاره به واژگان تركي آثار مولانا چنين ميگويد: در رباب نامه سلطان ولد پسر مولوى ٥٦١ بيت شعر تركى و در ديوان او و همچنين ديوان كبير مولانا ابيات متعدد تركى و در مثنوى مولوى كلمات بسيار تركى بكار رفته است و اين نيست مگر تاثير مستقيم حكومت تركان در طول قرن پنجم و ششم هجرى و سپس استيلاى مغول و تاتار كه بدبختانه در روزگاران بعد نيز تا ديرگاه با غلبه و استيلاى زبان تركى در سازمانهاى كشورى و لشكرى ايران همواره بود. به همين سبب است كه با همه كوششهايى كه شده است٫ بر اثر مقاومت گروه بزرگ از گندمنمايان جو فروش٫ هنوز واژه هاى بسيار تركى كه معادل فارسى آنها را به آسانى ميتوان يافت٫ در زبان فارسى باقى است و معلوم نيست آنها را بيادگار كدام دسته از وقايع خوب يا بد نگاهبانى مىكنند!.

(٣)- در لهجه هاى خراسانى زبان تركي معاصر٬ چيستاني بدين شكل وجود دارد: كيشگينه قازان٬ آشي مزه لي؟ يانيت - گيرده كانּ(ديگ كوچولو٬ غذايش لذيد؟ جواب - گردو)ּ معادل اين كلمه در زبانهاى ديگر تركى چنين است: كيچكينه (تركى تاتارى)٫ كيسكينه (تركى باشقوردى)٫ كيچكينه گه (تركى اوزبكى)٫ كيچيك كينه (تركى اويغورى)٫ كيسكينه٫ كيشكن تاى (تركى قزاقى)٫ كيچينه كى٫ كيچينه (تركى قرقيزى).

(٤)- داده هاى اين پاراگراف را از كتاب زير نقل كرده ام: "نگاهى نوين به تاريخ ديرين تركهاى ايران"ּ تاليف محمد رحمانى فر٬ نشر اختر٬ ١٣٧٩ ּ تبريزּ مشخصات كتاب دكتر محمدزاده صديق چنين است: "سيري در اشعار تركى مكتب مولويه"ּ چاپ اول ٦٩ּ مولف در اين كتاب پس از ذكر مقدمهاي در باب «زبان تركى»، «اقوام ترك»، «تركان در خدمت اسلام» و... به شرح زندگي و شخصيت مولوي پرداخته و نمونه هايي از اشعار فارسي و تركى مولوي را آورده است. درج و شرح اشعار تركى مولوي و درج شرح حال و اشعار تركى پيرو مولانا از ديگر بخشهاي كتاب است.

(٥)- بعضا به شاخه غربي تركي اوغوزى يعنى تركى تركيه-بالكان و تركى آزربايجان-خراسان يكجا تركى سلجوقى گفته ميشود. اين دو٬ گرچه به لحاظ ادبى و سياسى يعنى به سبب داشتن دو خط و ادبيات مستقل و نيز زبان دولتى بودن٬ دو زبان مستقل به حساب مي آيند٫ اما از جهت زبانشناسى دو لهجه بسيار نزديك يك زبان به شمار مي روند. به زبان تمام اقوام اوغوز در دوره و قلمرو سلجوقيان نيز٬ تركى سلجوقى گفته شده است. در قرون بعد اين نام با اصطلاح تركمن كه به اوغوزهاى مسلمان اطلاق مىشد عوض گرديد. (سلجوقيان كه نام خود را از فرمانده ارتش دولت اوغوز يانغو سلجوق بيگ گرفته اند٫ بين قرون ١١ تا ١٤ ميلادى امپراتورى وسيعى از تركستان تا درياى مديترانه تشكيل داده بودند).

(٦)- آبدالان روم (اوروم آبداللارى) كه مهر خود را بر امر تشكل هويت و فرهنگ تركى آسياى صغير و جنوب غربى اروپا زده اند٫ عمدتا درويشان و غازيان توركمان- تورك (آزربايجانى و خراسانى) بودند كه در قرون ١١-١٣ از آزربايجان و خراسان با نام "خراسان اره نلرى" و "خويلولار" و... به آناتولى روى آورده اند. اين توركمانان (تركان) كه از پيشگامانشان "سارى سالتوق" (از خراسان)٫ "بابا الياس" (از خراسان)٫ "آبدال موسى" (از خوى)٫ "گئييكلى بابا" (از خوى)٫ "شيخ بوزاغى" (از مرند)٫ "حاجى بكتاش" (از خراسان) ٫ اخى ائوره ن (از خوى) و .... اند در فتح ممالك بيزانس بدست تركان و گسترش اسلام در آناتولى و بالكان پيشگام بوده و اشتراك داشته اند.

(٧)- حسن اوغلو: شاعر بزرگ و صوفى حروفى ترك٫ "شيخ عزالدين اسفراينى خراسانى" متخلص به "حسن اوغلو" در تذكره هاى قديمى و نيز تاريخ ادبيات آزربايجان از موقعيتى استثنايى برخوردار است. او به عنوان پيشگام و يكى از مهمترين شعرايى كه به زبان تركى آزربايجانى سروده اند و يا حتى موسس زبان شعرى تركي آزربايجانى پذيرفته شده است.

(٨)- خوجا دخانى خراسانى: نخستين نماينده ادبيات ديوانى و كلاسيك تركى در آسياى صغير و همچنين آغازگر شعر غيردينى تركى در آناتولى بشمار ميرودּ وى اصلا از تركهاى خراسان ميباشد ּ

(٩)- حاجى بكتاش ولى نيشابورى: داعى باطنى٫ قديس٫ فيلسوف٫ ولى و انسانگراى بزرگ از تركان نيشابور خراسان استּ طريقت علوى (غلات شيعه) "بكتاشيه" منتسب به وى بوده و در اطراف شخصيت وى تشكل پيدا كرده است. به باور تركان علوى (قزلباش و بكتاشى)٫ "حاجى بكتاش ولى" و "شاه اسماعيل ختايى" دو پير-رهبر تركى ميباشند كه در راه تاسيس اتحاد تركان اوغوز غربى مجاهدت نموده اند. "حاجى بكتاش" به احتمال بسيار با "مولانا" در ارتباط بوده و هر دو به يقين از يكديگر خبردار بوده اند ("حاجى بكتاش" با دو شخصيت تاريخساز ترك آزربايجانى-خراسانى ديگر نيز، "اخى ائوره ن خويى" متوفى به سال ١٢٦٠ و "بابا الياس خراسانى" متوفى در نيمه دوم قرن سيزده ميلادى در آسياى صغير ملاقات نموده است) .

گئرچه يه هو!!!