پاسخی به منتقدان مقاله مولانا و ایران / سید حیدر بیات
جناب آقای یورغون با سلام
در رابطه با نظراتی که به مقاله مولانا و ایران نوشته شد و برخی از آنها خالی از توهین نبود چند چیز را باید تذکر داد.
اول نسب و زبان حضرت مولاناست. میدانیم که مولانا بلخی است. ابن خلدون پدر جامعه شناسی جهان که تقریبا معاصر مولاناست در مورد بلخ مینویسد: مدینة بلخ کان کرسی مملکت الترک: بلخ کرسی و مرکز مملکت ترک است. (ابن خلدون ج ۲ ص ۶۲، احیاء التراث العربی، بیروت لبنان)
و مدتها قبل از آن صاحب فارسنامه ناصری در توجیه فارسی نویسی خود مینویسد: بنده را تربیت پارسی است اگر چه بلخی نژاد است (فارسنامه، ص ۲، چاپ جلال الدین تهرانی، ۱۳۱۲، تهران). همانگونه که معلوم میشود بلخ از دیرزمان شهر ترکها بوده و به مرور زمان فارس زبانها نیز در آن سکنی گزیده اند چنانکه امروزه استاد واصف باختری یکی از پارسیگویان بزرگ معاصر افغانستان منسوب به آنجاست. البته از نژاد ایشان چیزی نمیدانم.
مسئله دوم اشعار ترکی مولاناست که اگر چه اندک هستند اما به تمامی مهر و نشان ترکی خراسانی را دارند که رگه هایی از ترکی جغتایی نیز در آن دیده میشود.
مسئله سوم اساتید مولانا هستند که همانگونه که در یادداشتی به نام «از خاستگاه دانشمندان تا خاستگاه سوپوران» در مورد شهر سجاس نوشتهام، اساتید معنوی مولانا که مولانا مرده ریگ تصوف را از آنها به ارث برده است یعنی شمس تبریزی و رکن الدین سجاسی هر دو آذربایجانی و ترک بوده اند.
اما مسئله اصلی همان ملیت مولاناست. درست است که مولانا متعلق به تمامی دنیاست و ماخدای نکرده قصد شعوبی گری و ایجاد تفرقه نداریم. اما همانگونه که میدانید با اعلام شدن امسال به سال مولانا از سوی یونسکو با پیشنهاد ترکیه موجب شد که در ایران سرو صداهای بسیاری انجام شود و توهینهای بسیاری به ترکیه و ترکها صورت گیرد. این مقاله در جواب این توهینها نوشته شده بود. از هزار سال پیش که فردوسی توهین به ترکها را شروع کرد هنوز هم متاسفانه این توهینها ادامه دارد که نمونه بسیار کوچک آن در سایت صبحانه دیده شد.
به هرحال اشعار ترکی مولانا در دست است و ماخذ تاریخی مربوط به شهر بلخ نیز همانطور. و البته هزاران سند توهین به ترکها نیز، و طبیعی است که در جهان آینده که مبتنی بر علم و اخلاق خواهد بود همه این اسناد از سوی ملت های مختلف بررسی و قضاوت خواهد شد.
در مورد واژه آذری هم باید گفت تا قبل از احمد کسروی کسی از این واژه مجعول چیزی نمیدانست و نگارنده که در یکی از روستاهای بین زنجان میانه به دنیا آمده ام تا قبل از بیست سالگی و آمدن به فارسستان این واژه را نشنیده بودم. علاوه بر آن تمام متون مربوط به ترکهای ایرانی از تحفه سامی، عقاید اولیاء سبعه، دیوان حکیم هیدجی و دیوان تیلیم خان همه و همه از ترک بودن ما صحبت کرده اند و واژه آذری در آنها وجود ندارد و در نهایت مهمتر از همه اینها خود ما هستیم که تصمیم میگیریم خودمان را با چه عنوانی بشناسانیم. تظاهرات ملیونی سال گذشته استانهای آذربایجان که همه با شعار «هارای هارای من ترکم» به میدان آمدند برای پایان بخشیدن به این مغلطه ها کافی به نظر میرسد
با تشکر از شما و خوانندگان سایت صبحانه
سید حیدر بیات
لینکهای مرتبط
سایت صبحانه
مقاله مولانا و ایران
یک توضیح ضروری:
کامینتهایی که در رابطه با نقد این مقاله در پایین صفحه درج شده اند در آینده نزدیک پاسخ داده خواهند شد و نگارنده فعلا وقت کافی برای بررسی آنها را ندارد. اگر چه بهتر بود تا نوشتن پاسخ کامینتها نیز نمایش داده نشوند ولی متاسفانه این کار حمل بر سانسور و عدم تحمل مخالف میشد. چنانکه در طی چند ساعتی که به انترنت دسترسی نداشته ایم و کامینتها نمایش داده نشده اند این تصور باطل بر ذهن بعضی ها راه یافته است. در ضمن آلمایولو تاکنون جز چند کامینت رکیک یا نظرات تند سیاسی که به ما نیز ربطی نداشته است, هیچ نظری را حذف نکرده است و کسانی که ادعای سانسور خود را دارند حداقل خودشان میدانند که دروغ میگویند.
پاسخی به کامینتهای این مطلب:
این پاسخ به تمامی از سر بیحوصلگی و بدون انگیزه نیاز به مراجع بیشتر صورت گرفته است. حضرات هی سوالهای خود را تکرار میکنند و هی دروغ و افترا میبندند. باری این چند خط به عنوان پاسخ به حضرات کافی به نظر میرسد:
بلخ: این کلمه یک کلمه ترکی به معنای شهر است و به صورتهای بلِق، بالیخ، بلخ، بالیق و بالوق در متون ترکی آمده است. چنانکه ترکها به پایتخت خان بالیخ میگفتند. امروزه نیز خلجهای قم و استان مرکزی به شهر بالوق میگویند. بالوققا واردوم: به شهر رفتم.
این شهر از قدیمیترین شهرهای منطقه بوده و همواره بر سر آن بین ایران و توران کشمکش وجود داشته است و بزرگان زیادی از آن برخاستهاند. و ترک نشین بودن آن تنها مربوط به زمان ابن خلدون نیست بلکه به سده های بسیار دور برمیگردد. محمود کاشغری نیز در دیوان لغات الترک در ماده بالق نوشته است: «بَلِقْ balıq : خيلي پيش از اسلاميت, در زبان ترکي, در معناي پناهگاه, شهر و قلعه بود. در اويغوري نيز چنين است. به يکي از بزرگترين شهرهاي اويغور, بيشْ بَلِقْ béşbalıq گويند که بزرگترين شهر اويغوران و معناي آن «پنج شهر» است. گذشته از آن, به يکي ديگر از شهرهايشان يَنْکي بَلِقْ yeŋibalıq گويند که معناي آن «شهر جديد» است»
دیوان لغات الترک، ترجمه دکتر صدیق
در عبارت صاحب فارسنامه هم که نوشته بودهاند منظور او از فارس همان شیراز است جالب بود اما این منتقد به وجود مجاز در سخنان سخنوران کلاسیک دقت نکرده است. یعنی در آنجا فارس هم به معنای فارسی و هم استان فارس آمده است.
نوشته بودند کلمات نقل شده از بلخیها به ترکی نمیخورد، نظر این دوستان در مورد کلمه کاکا که صمعانی نقل کرده و کاملا ریشه ترکی دارد چیست؟
کاکو: و هو بلسان اهل بلخ الاخ صمعانی، الانساب, ص ۲۰ ج
قصبه های و شهرهای کوچکی که در اطراف بلخ قرار دارند و پسوندهای ترکی دارند:
جباخان: هی قریه علی باب بلخ. صمعانی، الانساب, ص ۲۲۹ ج۵
اسکلکند: مدینه صغیره بطخارستان بلخ معجم البلدان ج ۱ ص ۱۸۲
و در نهایت اینکه طبق یک افسانه قدیمی لهراسب برای بنا کردن بلخ ترکان را کشته است. اگر ترکان در بلخ نبودند چه لزومی بین بنا یا تجدید بنا یا احتمالا توسعه و آبادانی بلخ و کشتن ترکان وجود داشت؟
لهراسب شهر بلخ را بنا کرد و ترکان را کشت ابن کثیر البدایه و النهایه ج ۲ص ۴۷
و شاه بیت مربوط به بلخ همان سخن ابن خلدون است:
و مدینه بلخ کان کرسی مملکت الترک ابن خلدون ج ۱ ص
ضمنا ما ننوشته بودیم که ابن خلدون معاصر مولاناست نوشته بودیم تقریبا معاصر مولاناست. این عبارت فکر نمیکنم نیازی به خرده گیری و جار و جنجال داشته باشد.
نوشتهاند: «گرچه سلطان ولد در آناطولي به دنيا آمده و در ديوانش ده غزل کامل ترکي وجود دارد. با اين همه او به ترکي چندان آشنايي نداشت »
از ایشان باید پرسید که منظور ایشان از آشنا نبودن با ترکی چیست؟ اگر سخن گفتن به ترکی است، که حتی بر فرض فارس بودن مولانا نیزسلطان ولد باید با ترکی آشنا باشد چرا که در یک شهر ترک نشین به دنیا آمده است و اگر منظور ترکی ادبی است که البته ربطی به ترک بودن ندارد و خود مولانا هم ترکی ادبی را نمیدانسته است چنانکه اشعار او نه به ترکی عثمانی بلکه به ترکی خراسانی است. ضمنا اگر سلطان ولد ترکی نمیدانست چگونه توانسته است غزلیات ترکی بگوید. در اینجا چیزی به نظر نگارنده میرسد و آن اینکه مولانا و سلطان ولد شیفته شعر مردمی خلق ترک بودهاند نه شعر دیوانی ترکیه. و گفتن شعر مردمی نیاز به حضور در میان ایلات و عشایر و روستاها داشته است که شاعران دیوان و شاعران شهری از آن محروم بوده اند. در چند قطعه شعر ترکی باقیمانده از مولانا نیز گرایش او به زبان مردم به چشم میخورد.
اما اینکه مینویسند آثار ترکی اینها بسیار کم است، چیزی را ثابت نمیکند. فیالمثل مرحوم شهریار یا حسین منزوی یا مفتون امینی یا عمران صلاحی در ازای هر ده دفتر شعر فارسی یک کتاب شعر ترکی دارند، البته شاعران ترک زبان و پارسیگوی زیادی هم هستند که اصلا شعر ترکی ندارند یا شعر چاپ شده ترکی ندارند از جمله احمد شاملو، دکتر کاووس حسنلی، فریدون توللی قشقائی و…
ترکی نگفتن یا کم گفتن ترکان ریشه دیرینهای دارد که من در مقالات دیگر خود به این امر پرداختهام و نیازی به تکرار آن در اینجا نمیبینم.
از کؤپرولو زاده و نظر او در مورد انکشاف شعر ترکی بعد از مولانا سخن و تحت تاثیر او سخن گفتهاند، نگارنده را به کتاب مرحوم گلپینارلی که توسط آقای توفیق ه سبحانی با عنوان ادبیات دیوان ارجاع میدهم که نشان میدهد این نظر کؤپرولو زاده بیاساس است.
نوشتهاند: «فيه ما فيه که يک اثر پارسي است، مقالات مولانا مجموعهي تقريرات مولاناست که پسرش سلطان ولد يا يکي از مريدان آنها را يادداشت کرده و احتمالآ تدوين آن بعد از وفات مولانا انجام گرفته است. باز اينجا پاسخ خوبي براي آنهايي است که ميگويند مولانا تنها بخاطر ادبي بودن زبان پارسي، اين زبان را بکار گرفته است. »
در اینجا دو نکته را باید توجه کرد. یکی مرضی است که گریبانگر ما ترکهاست و هر جا حتی یک فارس هم باشد برای احترام به او به فارسی سخن میگوییم. برای مثال نزدیک به دو دهه پیش یک طلبه کرد به زنجان آمده بود و ترکی را نمیفهمید اساتید حوزه علمیه زنجان مجبور بودند که به خاطر آن طلبه جلسات درس را به فارسی برگزار کنند. خنده آور اینکه آن طلبه محترم فارسی را نیز مثل قطران تبریزی نیک نمیدانست.
به هر حال احتمال اینکه یک یا چند تن از مریدان مولانا فارس بوده باشند وجود دارند. چنانکه صدرالدین قونوی که هیچ شکی در ترک بودن او نیست نیز در ترکیه حلقات درس عرفان نظری خود را به زبان فارسی برگزار میکرده است.
نکته دیگر این که سخنرانیهای مرحوم ناصر زاده تبریزی اکنون چاپ شده است و به زبان فارسی در اختیارعلاقمندان آن مرحوم قرار گرفته است. اما آن مرحوم این سخنرانیها را به زبان ترکی ایراد کرده است و تنها به این جهت که سنت کتابت ترکی در میان ما کمتر وجود داشته آن سخنرانیها را به زبان فارسی ترجمه و چاپ کردهاند، بعید نیست همین بلا بر سر فیه ما فیه نیز آمده باشد.
اما بحث آذری بودن ما نیز که آنقدر از سوی این شوونیستها تکرار میشود که حال آدمی را به هم میزدند و دل آشوبه میگیریم. ترک بودن آذربایجان تاکنون در متون معتبر قدیمی به کرات ذکر شده است که نگارنده حال و حوصله تکرار آنها را ندارد و این ترهات کاملا غیر علمی شوونستها را دیگر پاسخ نخواهم گفت. ما ترک هستیم حال هر کس هر فکری دلش بخواهد بکند و آن چیزی را عوض نخواهد کرد. ترک بودن ما مختص آذربایجان نیست بلکه در کل ایران در طول تاریخ حضور داشتهایم و یکی از ملتهای بزرگ این کشور کثیرالمله بودهایم ابن خلدون مینویسد: «و فی الکتب ان ارض ایران هی ارض الترک …فاما علماء الفرس و نسابتهم فیابون من هذا کله: کتابها مینویسند ایران سرزمین ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس این را به کلی انکار میکنند
ابن خلدون ق ۱ج ۲ص ۱۵۴
عجیب است این انکار بعد از هفت هشت قرن هنوز هم وجود دارد، و هنوز هم ما به آذری بودن متهم میشویم و آقایان با دروغ پردازی و کتابسوزی و ترور شخصیت و توهین و افترا و هزاران اعمال غیر انسانی دیگر به انکار انسان برخاستهاند. نه آقا من بودهام، هستم خواهم بود اگر زبان تو و موجودی تو و هویت تو بدون چسبیدن به این و آن در خطر است، به من مربوط نیست تو نیز اشتباه میکنی بیا به انسان حرمت کن، پان آریائیسم هیتلر ساخته به درد بودن نمیخورد. توهین به دیگران دردی را دوا نمیکند. بیا محمود افشار و اعمال ننگینش را انکار کن. از دروغهای ایرج افشار تبری جوی و به انسان بیندیش، انسانی که نفس میکشد دوست میدارد و کار میکند و میسازد و ویران کردن بلد نیست.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home